وقتي كه روزهاي تاريك تمام شدند،
وقتي كه شب هاي بي خوابي ، كوتاه شدند،
وقتي كه مجوز ديدارت را زمين و زمان امضا كرد،
تو را در آغوش نگه ميدارم، بوي تنت را در شيشه ي دربسته ميريزم، نگاهت را دور چشمانم حلقه ميكنم و تو را خط به خط مينويسم .
اينبار پس از نخستين ديدارمان ، نفس هايت را در سلول هايم "حل"ميكنم.