نقد روانشناسی مثبتگرا هماکنون بیش از هر هنگام دیگری ضروری مینماید، در عصری که بیش از اعصار پیشین راجعبه «خوشبختی» و «شادکامی» آدمیان سخن میرانند و به کوشش در جهت کسب آن آرمانها توصیه میشود.
در یکی از روزهای سال 1997 بود که بر حسب رخدادی، پرسشی در ذهن مارتین سلیگمن (Martin Elias Pete Seligman) روانشناس آمریکایی و رئیس وقت انجمن روانشناسی آمریکا (APA) جان گرفت: چرا همه از ناخوشی و بیماریهای روانی حرف میزنند؟
او پیشتر در دهۀ 60 تحقیقاتی حول مسئلۀ «درماندگی آموختهشده» به انجام رساند و به این نتیجه رسیده بود که افراد بر اساس تجارب ناخوشایند و وقایع تلخ و ناکامیهای گذشته، دچار یأس و ذهنیتی پریشان نسبت به حال و آیندۀ خویش میشوند، و گویی نوعی «درماندگی» را میآموزندکه موجب عدم پیشبرد اهدافشان در زندگی و نقصان دریادگیریهای گوناگون میگردد. بدین سبب او نتیجه گرفت که اگر درماندگی، آموختنی است، پس «خوشبینی» را هم میتوان فرا گرفت، و در سال 1991 کتابی با همین نام یعنی «خوشبینی آموختهشده» (Learned Optimism) نگاشت. این تحقیقات و تلاشها انگیزهای شد تا در سال 1997 برای پایهریزی شاخۀ جدیدی در روانشناسی همت گمارد، از این رو برای نخستین بار در سال 1998 در یک سخنرانی «روانشناسی مثبتگرا» (Positive Psychology) را معرفی کرد و در سال 2000 نخستین مقالۀ این رشته را به همراه «میهای چیکسنتمیهالی» (Mihaly Csikszentmihaly) در نشریۀ «American Psychologist» به رشتۀ تحریر درآورد. پس از آن در سال 2002 کتابی با عنوان «شادمانی درونی» (Authentic Happiness) و در سال 2011 کتاب « شکوفایی» (Flourish) را منتشر کرد.
سرعت رشد این شاخه از روانشناسی آنچنان خیرهکننده و حیرتانگیز بوده که بسیاری از ناظران و اندیشمندان را به تأمل واداشته؛ بهطوریکه امروزه میلیونها نفر در جهان به این رشته گرایش یافتند. بیش از همه برای خود سلیگمن توفیق حاصل آمده، او توانست میلیونها دلار کمک پژوهشی دریافت کند، با بسیاری از رهبران سیاسی و دینی دنیا مانند دیوید کامرون نخست وزیر سابق بریتانیا و دالای لاما دیدار کند، همچنین سخنرانی او در مجموعۀ تد (TED) بیش از 5 میلیون بازید آنلاین داشته است.
سلیگمن در این سالها همواره، روانشناسی مثبتگرا را رشتهای «علمی» توصیف کرده که اساس آن پژوهشهای تجربیِ روشمند است، و اذعان داشته که بر خلاف دیگر رشتههای این حوزه نه بر بیماری و نقصان، که توجه اصلی به تجارب خوشایند، اندیشههای مثبت، خاطرات مثبت و نقاط قوت افراد است. او ابتدا به دنبال مسیرهایی بود که منجر به شکوفایی درونی شود، اما در کتاب «شکوفایی» اعلام کرد شادی تنها هدف هستی ِ انسان نیست، و هدف زندگی بهزیستی و شکوفایی است که مؤلفههایی عینی و بیرونی داشته باشد. در کل میتوان سه بخش عمدۀ روانشناسی مثبتگرا را به شکل زیر خلاصه کرد:
· تجارب مثبت در :گذشته (احساس شادی و رضایت)، حال (احساس شور و هیجان) و آینده (امیدواری و خوشبینی)؛
· ویژگی های مثبت انسان: رفتار سالم، عدم نگرانی نسبت به آینده، احساس زبیایی و دانایی؛
· ساختارهای مثبت: خانواده، مدرسه و جامعه.
سلیگمن، شکوفایی را معطوف به کنش اخلاقی میداند و اساس آن را بر فضایل ششگانه (شجاعت، عدالت، خرد، انسانیت، خویشتنداری و تعالی) استوار میگرداند.
بسیاری از متخصصان حوزۀ روانشناسی و فلسفۀ علم انتقادات جدی به این رویکرد وارد کردند. نقد اصلی آنان بر ادعای «علمی» بودن روانشناسی مثبتگراست؛ آنان این رشته از خارج از علم میدانند چون داعیۀ اخلاق و زیست اخلاقی دارد و اگر رشتهای چنین ادعایی داشته باشد، دیگر رشتهای تجربی مبتنی بر فکتها (واقعیتهای مسلم) نخواهد بود. روانشناسی مثبتگرا نه بر اساس کمیتها و واقعیتهای مسلم، که بر اساس کیفیتهایی نیآزمودنی(شادی، رضایت و...) طرح مسئله میکند. بر همین مبنا میتوان فهمید که چرا پدیدههایی مانند «مثبتاندیشی» چسبندگی ناگسستنیای از این رشته دارند؛ زیرا ادعاهای روانشناسی مثبتگرا مرز مشخص و تمییزدهندهای با گزارههای غیر قابل اثبات و ابطالناپذیر ندارد.
نقد دیگر ناظران بر عامهپسند بودن آن است. شاید هیچ رشته ویا مکتب دیگری به میزان روانشناسی مثبتگرا در این سالها مورد اقبال عموم جهانیان قرار نگرفته باشد، نمود بارز این گزاره تولید و فروش بیشمار کتابهای خودیاری یا تعداد میلیونی سخنرانان انگیزشی و مربیان و مشاوران و علاقهمندان این حوزه است. این پدیده تا جایی گسترده شده که برخی آن را نوعی دین یا مذهبی مدرن میدانند که بسیاری از خصایص ادیان کلاسیک را داراست:
· مکتب: روانشناسی مثبتگرا؛
· پیامبر یا مُبلغ: مارتین سلیگمن؛
· کتاب مقدس: «شادمانی درونی» یا «شکوفایی»؛
· و پیروان را هم میتوان میلیونها مشاور و علاقهمند فرض کرد.
شاید شاهدی متقنتر برای اثبات این نقد، جملۀ خودِ سلیگمن در کتاب شکوفایی باشد: «نمیتوانم این مسئله را به گونهای بگویم که کمتر از این عرفانی باشد: روانشناسی مثبتگرا مرا همانطور فراخواند که بوتۀ آتشین، موسی را». از این روست که بسیاری از منتقدان ادعاهای این شاخه از روانشناسی را موعظههایی شبیه به عرفانبازی میدانند، همانند بودیسمی که هماکنون در آمریکا رواج یافته است.
علاوهبر این، میتوان روانشناسی مثبتگرا را به تجاریسازی، کالاشدگی و صنعت شدگی متهم کرد، تا آنجا که برخی برآوردها حکایت از صنعتی 12 میلیارد دلاری دارد. در کتابفروشیها، پرفروشترین عناوین کتب خودیاریاند، بیشترین محصولات فرهنگی دیجیتال مانند دیویدی و پادکست متعلق به این رشته است، در مؤسسات آموزشی بیشترین همایشها و کارگاهها مربوط به مسائل انگیزشی است.
پروفسور ادگار کاباناس و ایفا اللوز در سطحی عمیقتر و موشکافانهتر، روانشناسی مثبتگرا را مروج آیین غربی و قومیتمدار فردگرایی میدانند. در بطن روانشناسی مثبتگرا این انگاره وجود دارد که «ما میتوانیم با تلاش و با نشاندادن عزم و ثبات، شکوفایی و بهزیستی را برای خود فراهم آوریم». اما واقعیتهای اجتماعی و زیستی مانند فقر و بیماری و مصائب نابههنگام ویا اثر نظامهای سیاسی حاکم نادیده انگاشته میشود. پروفسور جیم کوین، همکار سابق و منتقد سرسخت سلیگمن میگوید: «روانشناسی مثبتگرا این احساس را به شما منتقل میکند که میتوانید فقط با اندیشیدن به چیزهای درستْ خوب و شاد باشید؛ این رشته باعث ترویج فرهنگ سرزنش قربانی میشود».
بحث ارتباطات مالی روانشناسی مثبتگرا با دین نیز مطرح است. بنیاد تمپلتُن (John Templeton Foundation)-که در ابتدا با هدف ترویج مسیحیت انجیلی تأسیس شده و کماکان نیز اهداف مرتبط با فهمِ مذهبی را دنبال میکند- بزرگترین حامی خصوصی سلیگمن است و تاکنون دهها میلیون دلار کمکهزینه به او داده است. این مؤسسه بخشی از کمکهزینۀ پژوهش سلیگمن در مورد ارزشهای جهانشمول را فراهم کرد و به تأسیس مرکز روانشناسی مثبتگرا در دانشگاه خودِ سلیگمن یعنی دانشگاه پنسیلوانیا کمک نمود. البته قرابت این بنیاد و روانشناسی مثبتگرا، طبیعی است و ریشه در بنیانهای اندیشگی و اخلاقی مشترک این رشته و دین مسحیت دارد؛ در هر دو نوعی از درونگرایی، عطف توجه به خود، انفعال نسبت به اجتماع و عدم توجه به نهادهای اجتماعی وجود دارد . کوین میگوید: «خیلی وقیحانه است که یک سازمان دینی -یا هرگونه سلیقۀ شخصی دیگری- بتواند مسیر «ترقی» علمی را تعیین کند و دستاوردهای علم را جهتدهی کند».
امروزه در سطح عملکردی و اثربخشی این رشته هم تردیدهایی مشاهد میشود. تحقیقات بسیاری صورت گرفته که نشان میدهد افراط در پرداخت به نگرههای مثبت و خیالاندیشیهای خوشبینانه به سود افراد نیست، شاید در کوتاهمدت این نوع از رویکرد مؤثر باشد اما آثار بلندمدت آن زیانآور خواهد بود؛ زیرا با اتخاذ این نگرش، افراد ارتباط طبیعی و واقعی خود را با امور بیرونی و خارجی از دست میدهند و برای خود ذهنیت مثبتی پدید میآورند که به پیشبینیهای غیرواقعی منجر میشود. به نوعی، افراد بهجای دستیابی به دستاوردهای عینی، متکی به «دستیابیهای ذهنی» میشوند، تا آنجا که با فرض توفیق در عمل و نتیجهبخشی فعل، نیروی کمتری بهکار خواهند بست و در پایان مسیر از قضا موفقیت کمتری بدست خواهند آورد، این گزاره در تحقیقات تجربی با مشاهدۀ کاهش فشار خون( که نشاندهندۀ سطح انرژی است) گروه مورد آزمایش نسبت به گروه شاهد به اثبات رسیده است. همچنین بر اساس شواهد بسیار، رابطۀ مستقیمی میان افسردگیِ بلندمدت و فانتزی (اندیشه)های مثبت دیده شده است.
در واپسین نکته باید روانشناسی مثبتگرا را در سطح کلان اجتماعی و ارتباطش با نظامهای اقتصادی بررسی کرد. در نکتۀ پیشین، به توهمسازی این متکب در اذهان افراد اشاره شد، حال میبایست به تأثیر این توهم در اجتماع پرداخت. کسانی که به این مکتب روی میآورند یحتمل میخواهند برای فرار از واقعیت اجتماعی و فردیِ خود، دستاویزهای فریبندهای فراهم ببینند تا با نادیده انگاشتن وقایع تلخ احساس خوشی کنند. به بیان دیگر، ترس از برخورد با جنبههای تلخ زیست اجتماعی و کسب تجارب ناخوشایند است که افراد را به این نوع از نگرش سوق میدهد، اما چالش اینجاست که با به درون خزیدن افراد در خویش و خوش پنداشتن جهان و زندگیِ امروزی، واقعیت مسلم تغییر نمیکند، بل جهان ذهنی افراد تحریف و دچار گسست از جهان خارج میشود. و این خیالاندیشی موجب انفعال عمومی جامعه از تغییر «وضع موجود» میگردد و وضع موجودِ ناگواری که خود مسببِ این نوع گرایش افراد شده، به بقائش ادامه میدهد و این چرخۀ گرایشِ مثبتنگرانه به جهان و عدم تغییر وضعِ ناگوارِ موجود تکرار میشود و این، یعنی رویکردی که قصدش بهبود زندگانی افراد بود، ضدِ خود عمل کرده و نتیجۀ معکوس داده است.
اما چرا این وضع پیش آمده؟ علت عمدهاش را میتوان درارتباط همافزای جهان سرمایهداری و روانشناسی مثبتگرا دید. پیشتر بازار پر رونق این مذهبِ صنعتشدۀ شبهعلمی توصیف شد. باید دانست در جهان سرمایهداری همهچیز در جهت ارضاء بشریت است، همهچیز و همهکس وسیلهاند، نه هدف، که اگر چنین بود نقض غرض میشد. این مکتب هم در لایههای درونیِ خود بنمایهای مشابه دارد. اگر بتوان کلانآموزۀ این نگرش را «کامیابی» دانست، میتوان گفت پس برای حصول نتیجۀ ثمربخش، میبایست تمام توان افراد در جهت رسیدن به کامیابی هزینه شود. کسانی که تمام هم و غمشان پیشرفت و شادکامیست، برای کسب لذت دست به هر کاری میزنند، در این راه همه چیز و همه کس وسیلهاند، هنگامی که مبلغان این مکتب به همگان توصیه میکنند: «برای زندگی خوش بجنگ»، «زندگی دو ماراتن است» و «رقابت کن»، تک تک افراد جامعه برای همدگر «رقیب» میشوند، همه در رقابتاند، برای پیروزی در این هماورد باید از سدِ همه گذشت، همگان باید نردبان ترقی یکدگر شوند، اگر فردی وارد این نبرد سرنوشتساز نشود، لاجرم قربانی اهداف دیگران خواهد شد. آشوب در چنین جهانی با این شرایط البته که طبیعیست.
پیامد دیگر این امر، لذتجوییِ مهیبِ آدمیان امروز است. همانطور که ذکر شد، همگان برای کسب لذت پیش میروند و دیگر غایتی متصور نیست، همۀ جهان عرصۀ لذتجویی میگردد، همچنان که مشاهده میشود در هیچ زمانی از تاریخ این حجم از ابزارسازی و تولید برای کسب لذت رصد نشده. اینجا همان پیوستگاهِ سرمایهداری و روانشناسی مثبتگراست. بیشینۀ حجم تولید در کنار بیشترین میزان مصرف، جهانی ملالآور به جای نهاده، افراد برای شادکامی بیشتر، دوچندان روی به مصرفگرایی میآورند، آنچنان که غرق در فرعیات و امور جانبی زندگی میشوند، این روزمرگیِ بدون غایت موجب ملال و افسردگی میشود، برای رهایی از این ناخوشی به سراغ این مکتب میروند و این کشاکش تمامی نخواهد داشت.