ایامی است که تحت تاثیر نوشتههای کاردیولوژیستسالیک بیمارستان رجایی تهران هستم و چشمههایی را (حالا به اشتباه و غلطش گیر ندهیم) در من فعال کرده و رودهای پریشانی را به جریان انداخته است و به تقریب به روزهای محصول دادنش رسیدهام که یا مزارع وجودیمان را آبیاری میکند و یا ممکن است راهش را به دریا پیدا کند و سعادت دنیا و عقبی مرا فراهم نماید و شاید هم در میانه راه خشک شود و مقصدی نداشته باشد و مدتی روزگارم را بیابان کند. یکی از تاثیرات یادشده، این تصمیم است که زین پس صاحب کانال را در ورود و خروج و پیامبازرگانیهای متونش دکتر خطاب کنم و اگر آن را نشانه تکبر و نفخ و غرور اینجانب میدانید و آن را برنمیتابید اجازه خروج از کانال را بهتان میدهم و اگر هم که لحن طنز و پیژامهپوش* اینجانب برایتان مسجل است که عزیز دکتر هستید و جایتان در کانال پایدار باد! درد و بلایتان بخورد در سر آنها که برنتابیدند و ترک این بوستان گفتند!
اجازه بدهید یه لحظه،
عمو واسه جمع چایی نبات بزن، مهمون منن؛ زیرسیگاری هم نیار، ایندفعه موضوع انگیزشیه! (مثلا در قهوهخانهایم - جیبم خالیست و در لاتی کار شاهان کردهام)
پس از حذف اینستاگرام مدتی است که خانهبهدوشم،
گاهی در مایکت و گوگل میچرخم و اگر خیلی حوصله کنم کتابگردی طاقچه را بالا و پایین میکنم
و حین دوردورهایم احساس میکنم چشمهایم گرمشده و کنار میزنم و به خواب میروم.
عکس بالا را نیز بههمین شکل پیدا کردم،
درحال گشتن در گوگل لنز بودم (بله واقعا، قطعا سازنده گوگل هم گمان نمیبرد که چنین استفادهای داشته باشد)
و ناگهان با این جمله روبرو شدم!
احتمالا تعدادی از شما این جمله را دیده باشید و هنگام روبرویی با آن،
نورون های مغزتان درحال مخابره این پیغاماند که «عه این... یه جایی دیدمش قطعاً؛ کجا بود؟»
جالب است که من هم مشابه چنین احساسی داشتم و بعد از کمی تامل،
متوجه شدم این مطلب را از روانشناسی در اینستاگرام شنیده بودم!
چه کسی؟ آیسان اسلامی! بله...
حالا کاری به شخصیت و روشهایش در جلسات آنلاین و لایوش ندارم،
مخصوصاً حوزهای که در آن تبحر دارد و به ارائه راهکار میپردازد!
اما بیایید چند دقیقهای به جمله بالا فکر کنیم؛
در پس فرصتهایی که در زندگی با آنها روبرو میشویم،
چند درصد شانس موفقیت و شکست وجود دارد؟
اگر شرایط را کاملا برابر درنظر بگیریم،
یک تعادل ۵۰ - ۵۰ برقرار میشود و حالا با بالا و پایین کردن عوامل
و احتساب ضریب بدبختی و خوشبختی و دیگر موارد،
گیریم این رقم به ۴۰ درصد موفقیت و ۶۰ درصد شکست برسد،
اصلا به خاطر شما ۲۰ درصد موفقیت و ۸۰ درصد شکست!
چی؟ باز هم راضی نیستید؟ غیرممکنترین حالتش را درنظر بگیریم؟
باشد، ۱ درصد موفقیت و ۹۹ درصد شکست! خوب است؟
حالا هنگام ورود قهرمانانه جمله فوق است؛
ببینید، درست است که شاید شانس بسیار کمی
برای موفقیت در این امر داشته باشیم،
اما بیایید همان اندکشانسی که داریم را نیز امتحان کنیم،
بهتر از واگذار کردن کامل این فرصت نیست؟
از تحمل عذاب وجدان و حسرت انجام ندادنش که بهتر هست، نیست؟
نمیخواهم تعابیر فوق را بهعنوان انگیزهدادنهای الکی این کتاب زردهای روانشناسی
که سر و تهش بههم نمیخواند تلقی کنید،
زیرا میپذیرم که تصمیمگیریهای زندگی یک قل و دو قل بازی کردن نیست
که تمام زندگیمان را بند این جمله کنیم و فردا پشتسر دکترتان بگویید،
وی چنینی مزخرفاتی را به خوردمان داد و ما به تبعیت از او
تصمیمهای مهم زندگیمان را به میز قمار کشاندیم و نابود شدیم!
عقل حکم میکند که پیش از تصمیمات مهم زندگی ضرر و فایده آن را بسنجیم،
اما مشابه آنچه که در گذشته میشنیدیم،
شانس یکبار در خانه آدم را میزند و بعد مثل کودکان مردمآزار کوچههایشهر
پا به فرار میگذارد و چیزی را گردن نمیگیرد؛ بله، اینجا زمان مطرح است!
باید زمانی را به فکر کردن اختصاص داد و سپس به دل مسئله زد!
باید تجربه و آزمایش کرد و شانس خود را سنجید که آنبیپدر یکبار زنگ خانهات را میزند!
وقتی که با افراد موفق در زمینههای مختلف در اطرافم صحبت میکنم
و میپرسم چه شد که اینطور شد و این چنین خرت در فلان کار به جلو رفته
و کرهها زائیده و موفق به تاسیس خرداری شدهای؟
اکثرا اینگونه میگویند که:
« فرصتی را پیشروی خود دیده بودیم و میدانستیم که
نسبت به باقی افراد شرکت کننده در ماراتن شانس کمتری داریم،
پس سبک سنگین کردیم و دیدیم انتخاب این گزینه و انجامش،
فایده بسیار بیشتری از ضررش دارد و با تقریب مناسبی میتوان ضررش را نادیده گرفت،
تا همینجایش را فکر کردیم و سپس زدیم به مسئله، البته گاهی هم هلمان دادند! ».
برخی از آنها در بار اول و دوم (شاید هم بیشتر) شکست خوردند
و برخی نیز شانسشان زد و همان بار اول کارشان گرفت!
اما همه آنها نقطه مشترکی داشتند و چنین گفتند که:
« انجام و سنجش آن فرصت تجربه بزرگی برایمان آفرید!
برخی فهمیدیم که مرد این کار نیستیم و نباید این گزینه را ادامه بدهیم،
برخی نیز فهمیدیم که این گزینه شایسته ادامه دادن است،
اما با روش و ابزاری مناسبتر! پس خودمان را آماده کردیم
و به تمرینهای مرگآفرین ادامه دادیم و درنهایت شد!
البته که در مسیر پارگیهای بسیاری برایمان پیش آمد،
اما آخرش قشنگ شد! »
خلاصه که به قول نمونههای زنده فوق،
باید رفت و شانس را امتحان کرد
و تا آخرین لحظه انتظارش را کشید که سحر نزدیک است
و این دسته از جملات امیدبخش و انگیزهده...
امیدوارم چندسال دیگر که درحال خواندن نوشتههای این کانال بودم،
ببینمتان که قلههای زیادی را در زندگی خود فتح کردهاید
و از امتحان کردن شانسهای خود در طول عمرتان به نیکی یاد میکنید.
خب بروم هزینه بریز و بپاش امشب را حساب کنم
که حاجی میخواهد کرکره قهوهخانه را بکشد،
تا چرندنامهای دیگر بدرود :)
پ.ن:
۱- مقصود از پیژامهپوش، لحن صمیمانه متن است.
در مراپ و معرفت اطرافیان ما هنگامی که میخواهیم
میزان صمیمتمان را با او نشان بدهیم،
پیژامهپوش در کنارش پهن میشویم و هروکر راه میاندازیم.
🧷 به زبان حال را در آن زبانبسته فیلترشده سر بزنید،
متأسفانه پول تبلیغات برای گذاشـــــــــتن لینــــــــک ندارم.