در سال ۱۳۷۷، وقتی که تنها ۱۳ سال داشتم عاشق فوتبال شدم.مسابقات جام جهانی را با شور و هیجان تماشا میکردم.
محمد خاکپور اسطورهام شده بود.تمام عکسها و پوسترهایش را میخریدم.
از آنجا که خانوادهام فوق العاده مذهبی بودند، پیدا شدن عکس نامحرم در خانه، حکم پیدا شدن ۱۰ کیلو شیشه را داشت.قصاص!
بنابراین پوسترها و عکسها را در امنترین جای اتاقم پنهان میکردم تا مبادا دست مامان و بابا بیوفتد!
یک روز جِغِلهپسرهای محل، مسابقهی فوتبال گذاشته بودند.از پنجره حواسم به بازیشان بود.افتضاح بازی میکردند!
یکی از تیمها خیلی ضعیف بود.نه دروازهبان درست و حسابی داشت و نه مهاجمان به درد بخور.دلم سوخت.
به بهانهی خریدن شیر، از خانه زدم بیرون و با التماس وارد بازیشان شدم.
چنان بادقت بازی میکردم و بابت اشتباه بچهها حرص میخوردم که گویی واقعا بازیکن تیم ملیام و این هم مسابقات جام جهانی است!
آنقدر غرق بازی بودم که متوجه نشدم عمویم به همراه خانواده، سرزده به منزل ما آمدهاند.
شب وقتی که همگی سر سفره بودیم،عمو با قیافهای عبوس خطاب به بابا گفت: خبر داری دخترت تو کوچه با پسرها توپ بازی میکنه؟
صورت بابا تغییر رنگ داد.اول قرمز شد و بعد بنفش!
عمو ادامه داد: زشته دختر تو این سن دنبال توپ بدوه.در و همسایه ببینن چه فکری میکنن؟
زنعمویم هم برای اینکه پُز دختر خودش را داده باشد گفت: بفرستیدش کلاس قرآن زهرا و یا گلدوزی.دیگه وقتشه از هر انگشتشون هنر بباره!
آن شب بدون توجه به علاقهی من، فوتبال و کوچه رفتن کنسل و ثبت نام در کلاس قرآن و گلدوزی تصویب شد!
از آن شب، ۲۳ سال گذشت.
حالا زنی هستم با دو بچه.
آبگوشتهای خوبی میپزم، بلدم انواع لکهها را از بین ببرم، خدای تکنیکهای ریز خانه داری هستم.
بلدم قرآن را با صوت بخوانم اما لایش را سال تا سال باز نمیکنم.
گلدوزی بلدم اما از هرچه گل و بلبل است بدم میآید.
خلاصه بگویم از هر انگشتم هنر میبارد اما نه کسی بابتش از من تشکر میکند و نه تشویق.
نه برای مردم مهم است که من گلدوزی بلدم نه اینکه میدانم تلفظ صحیح حروف عربی چگونه است.
برای همان مردمی که قرار بود کلی غیبتم را بکنند، اصلا هم مهم نیست که آیا هنری دارم یا نه.
همان مردم، اصلا نمیدانند که چه حسرتی در دلم مانده!
هنوز هم پوسترهای خاکپور را دارم.هنوز هم با ذوق فوتبال میبینم.هنوز هم برای هر دربی استرس میگیرم.
زنی هستم با دو فرزند که هنوز هم اگر بگذارند، گور پدر مردم! توپم را برمیدارم و میدوم سمت کوچه...
#آیسان_عبادی
عکس: عباس عطار/سال ۱۳۷۷