این مطلب طنز نیست . اما یک دغدغه چند ساله بود. خوشحال میشم نظر شما رم بدونم.
یادم می آید در کتاب دین و زندگی پیش دانشگاهی یا سوم دبیرستان نوشته بود : (نقل به مضمون)
"دنیایی را تصور کنید که گاهی اوقات آب انسان را سیراب میکند و گاهی تشنگی را بیشتر میکند، آتش گاهی نمیسوزاند و گاهی میسوزاند، از ابرها گاهی باران میبارد، گاهی آتش، و ... .انسان در چنین دنیایی به هیچ عنوان نمیتواند زندگی کند، اگر هم بتواند همیشه در استرس و اضطراب است ، زیرا نمیداند چند ثانیه بعد چه میشود.
***
با این توصیفات بالا پس : بسم الله الرحمن الرحیم : "به ایران خوش آمدید."
چند روز پیش خیلی اتفاقی با یک روانشناس همصحبت شدم و باز هم خیلی اتفاقی و حرف تو حرف، صحبتمان به بیخوابی شب کشید . فرصتی شد تا من معضل 5 - 6 سال اخیر زندگی ام یعنی بی خوابی شب ، حتی با وجود خستگی بسیار را با او مطرح کنم.
ابتدا فکر میکرد با چند سوال میتواند علت نخوابیدن را پیدا کند، از استرس کاری، تنهایی، فکرهای استرس زا، اتفاقات تلخ گذشته و هر آنچه باعث بیخوابی میشود سوال پرسید . اما از آن جایی که تمام موارد را تا حد زیادی برطرف کرده بودم ، هر چه بیشتر سوال میکرد بیشتر در باتلاق کتابهای فروید و یونگش فرو میرفت.
اما دست آخر، در آخرین دست و پا زدنهایش در افکار من گویا ویکتور فرانکل دستش را گرفت و از باتلاق بیرون کشید. پس از کنکاش های طولانی در داستان زندگی من ، نتیجه ای را از اعماق ذهن من بیرون کشید که من هم با او موافق بودم.
او فهمید من معنای زندگی و هدف زیستن در این جامعه را گم کرده ام و استرس های پنهان به من هجوم آورده.
اما قضیه معنای زندگی و استرسهای پنهان و هدف زیستن یا هر اسمی که شما روش میذارید چیست؟
یکی از مهمترین ویژگی های زندگی در جامعه این است که ما میتوانیم به مقدار فهم مان از زندگی آنچه در آینده اتفاق میفتد را کم و بیش پیش بینی کنیم. یا حداقل با توجه به کاری که میکنیم منتظر نتیجه متناسب با آن کار باشیم. (صد در صد نمیتونیم پیش بینی کنیم . ولی تا یه حدی میشه پیش بینی کرد)
پیش بینی پذیر بودن زندگی و آینده برای انسان بسیار مهم است. چون میتواند درک نسبی به اطراف خود پیدا کند.
اگر این پیش بینی پذیر بودن وجود نداشته باشد، جامعه چیزی میشود شبیه به جنگل. بدون هیچ قانونی. همه مردم صبح که از در خانه بیرون میزنند فکر میکنند وارد جنگل شده اند و پر از اضطراب و استرس خواهند بود.
در چنین شرایطی انسان با خودش فکر میکند من که در این جامعه هیچ نقشی ندارم، در این دنیایی که حتی نمیتوانم برای یک ثانیه بعد ، تصمیم بگیرم پس چرا زندگی میکنم ؟ معنی اینکه من هنوز زنده هستم چیست؟ اگر انسان قرار است مثل یک بز فقط بیاید و برود و نه بتواند روحش را تعالی بخشد و نه حتی غریزه حیوانی اش را پاسخ دهد!!!... پس خب که چی؟
دقیقا همینجاست که انسان در جستجوی معنای زندگی میرود .
به جوانهای اطراف خودتان نگاه کنید ، همه گی نمیدانند چرا زندگی میکنند. هدف زندگی چیست؟ پر واضح است که هر کسی در زندگی هدفی دارد. برخی مادی ، برخی معنوی، برخی هر دو با هم . برخی میخواهند فقط آدم خوبی باشند. برخی میخواهند برسند به آنچه خدا در قرآن گفت...
اما بیایید معمول ترین هدف زندگی افراد جامعه را بررسی کنیم
اکثر مردم هدف زندگیشان این است که یک زندگی آرام داشته باشند.
مثلا یک شغل مناسب ، تشکیل به موقع خانواده ، و داشتن حداقل امکانات رفاهی و... .
به هیچ عنوان در این جامعه نمیتوانید پیش بینی کنید، با کسب علم یا یاد گیری یک فن مطمئن یک شغل مناسب به دست خواهید آورد.
به هیچ عنوان نمیتوانید بگویید اگر شغل مناسب و امکانات زندگی را داشتید میتوانید به موقع تشکیل خانواده دهید. به هیچ عنوان نمیتوانید پیش بینی کنید کی خانه میخرید. کی ماشین میخرید؟نمیتوانید پیش بینی کنید آیا غذایی که امروز میخورید ، فردا هم میتوانید بخورید یا نه؟
(یعنی رسیدن به خواسته های نوع یک، یا خواسته های کف هرم قابل پیش بینی نیست. دقیقا مثل اتفاقی که در جنگل میفتد)
یا یک مثال دیگر : بعضی ها خلق و خوی لیدر بودن دارند و دوست دارند خودشان کارافرین شوند.
اگر تو امروز شروع کنی و پایه و اساس یک کسب و کار را خیلی اصولی بچینی ، هیچگاه نمیتوانی مطمئن باشی که چون من دست و اصولی کار کردم ، پس موفق میشوم. حتی یک درصد هم احتمال پیش بینی پیروزی یا شکست کسب و کار را نخواهی داشت.
نمیتوانی پیش بینی کنی اگر کسب و کارت راه افتاد فردا از فلان سازمان نیایند به زور کسب و کارت را بگیرند.
اگر هزار سال بشینی تحلیل اقتصادی کنی نمیتوانی پیش بینی کنی اقتصاد کشور در چند سال آینده چه میشود.
و یا هزاران مثال دیگر.
(نکته مهم: نمیگم نمیشه اینارو به دست آورد. میگم نمیتونی پیش بینی کنی.)
خلاصه. هر کس خودش را در نظر بگیرد. با هر هدفی که دارد ، بنشیند دودوتا چهارتا کند ببیند با اطلاعاتی که امروز در دست دارد، میتواند پیش بینی کند سال دیگه چه مقدار از هدفی که در ذهن دارد را طی خواهد کرد؟
اما سوالاتی که همچنان در ذهن من آزار دهنده ست :
جوان امروزی اگر چند بار نتواند به هدفش برسد باز هم برای خودش هدف طراحی خواهد کرد؟
معمولا میگویند شکست خود نوعی پیروزیست . اما اگر شکست ها پشت سر هم بیایند در صورتی که هیچ تجربه ای به شما اضافه نکنند چه؟
چقد میتوان بدون چشیدن حتی یکبار طعم پیروزی خفیف به شکست خوردنها ادامه داد؟
چقدر میتوان بی هدف جلو رفت؟
اگر از من بپرسید ، جوانهای هم سن و سال من راهشان را گم کرده اند. اصن نمیدانند باید به چه چیزی بپردازند به چه چیزی نه. اینقدر هدفها دست نیافتنی ست که برای زندگی هیچ هدفی را برای رسیدن انتخاب نمیکنند.
شاید برای همین باشد که از هر 5 جوانی که بپرسی هدفت چیه؟ 3 یا 4 تاشون میگه دوست دارم کارم به یه جایی برسه که بدون کار کردن پول در بیارم بقیه عمرمو سفر برم و کتاب بخونم. فیلم ببینم.
حالا چرا ویکتور فرانکل دست دوست روانشناسمان را گرفت؟ گویا ویکتور فرانکل در زمان جنگ جهانی در اردوگاه نازی ها اسیر بوده و چون اونجا هم هیچ وقت نمیتونستن پیش بینی کنن که آینده چی میشه ، اسیرها به این درد دچار شدن. و ویکتور فرانکل اونجا در جستجوی معنای زندگی گشته. دوست روانشناسمون کتابشو معرفی کرد بهم . هنوز نخوندم. اگه خوندم حتما خلاصه ای ازش میگم. ولی شما هم اگه به درد من دچارید بخونید.
حالا اینارو ولش کنین. من از وقتی فهمیدم پیش بینی آینده چیز مهمیه و انسان باید بتونه از درصدی از آینده خودش پیش بینی داشته باشه، الان واقعا شبا دارم به این فکر میکنم نوستراداموس که میتونست پیش بینی کنه یعنی شبا خیلی راحت میخوابید؟ هیچی استرس نداشت یعنی؟؟؟
خدا داند