ویرگول
ورودثبت نام
احمد اسلامی
احمد اسلامی
خواندن ۸ دقیقه·۵ ماه پیش

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۸ - ۳

یادآوری:

پیش از این و در پیوند با نظام اندیشگی سهراب سپهری، زنجیره‌ای از یادداشت‌ها با فرنام «سهراب، حرفی از جنس زمان» بر نبشته و با دوستان در میان گذاشته شد. یا‌‌داشت‌های یاد شده بمثابه فصل نخست با فرنام جزیی‌تر «درون‌مایه‌های عرفانی شهر سپهری با تاکید بر مفهوم عبور» تا شماره ۱۷ ادامه و برای مدتی دچار وقفه شد. اینک و در پیشوازی از فصل دوم - به بهانه اردیبهشت‌ماه سالمرگ سپهری - چکیده‌ای از آن زنجیره هفده‌گانه در قالب شمارگانی ۱۸ پیشکش مخاطبان آشنا می‌گردد.

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۸ - ۳

درآمدی بر درون‌مایه عرفانی شعر سپهری / ۱۳

چکیده یاد‌داشت‌های هفده‌گانه

قسمت سوم (آخر)

احمد اسلامی


۱۰- باز‌خورد اشراق و روشن‌شدگی، خود‌آگاهی انسانی و اجتماعی است. چه آنکه بازتاب بعث و انگیزش در قلمرو جان آدمی، زایش و پیدایش خود‌آگاهی انسانی است. اگر شعر « نشانی» در دفتر حجم سبز را روایت تجربه روشن شدگی بدانیم،شعر « در گلستانه» از همان دفتر، روایت نوعی خود‌آگاهی انسانی است. افزون بر آن، فرازهایی از شعر بلند صدای پای آب هم روایت چنین تجربه‌ای است. بخوانید:

« ... / باغ ما در طرف سایه دانایی بود / باغ ما جای گره‌خوردن احساس و گیاه / باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آیینه بود / باغ ما -شاید- قوسی از دایره سبز سعادت بود / ... / من به مهمانی دنیا رفتم / من به دشت اندوه / من به باغ عرفان / من به ایوان چراغانی دانش رفتم / ... / من کتاب دیدم، واژه‌هایش همه از جنس بلور / کاغذی دیدم از جنس بهار / موزه‌ای دیدم دور از سبزه / مسجدی دور از آب / سر بالین فقیهی نومید، کوزه ای دیدم لبریز سوال / قاطری دیدم بارش انشا / اشتری دیدم بارش سبد خالی پند و امثال / عارفی دیدم بارش تننا ها یا هو / من قطاری دیدم، روشنایی می‌برد / من قطاری دیدم، فقه می‌برد و چه سنگین می‌رفت / من قطاری دیدم که سیاست می‌برد و چه خالی می‌رفت / من قطاری دیدم، تخم نیلوفر و آواز قناری می‌برد / و ... / »

خود‌آگاهی انسانی و تفکر اجتماعیِ بر‌آمده از تجربه روشن شدگی در جای جای شعر سپهری - به گونه ملموس و نا‌ملموس - منتشر و پراکنده است. از دو شعر بلند صدای پای آب و مسافر که بگذریم، می‌توان به قطعه هایی از دفاتر دیگر مثال زد، برای نمونه: شعر « سایبان آرامش ما، ماییم» از دفتر آوار آفتاب. افزون بر آن اما تمرکز چنین اندیشه‌ای را - بیگمان - در دفتر حجم سبز می‌توان دید و در درنگ گرفت، برای نمونه، بنگرید قطعه‌های: و پیامی در راه، آب، در گلستانه، غربت، پشت دریاها، سوره تماشا، به باغ همسفران، دوست و ...

۱۱- و از این رو، همه هستی در این نظام اندیشگی معبد است و تجلیگاه امر قدسی و دیر خراب، برای نمونه این فرازهای شعر صدای پای آب را در درنگ گیرید:

« و ... / خدایی که دراین نزدیکی است / لای این شب‌بوها / پای آن کاج بلند / روی آگاهی آب / روی قانون گیاه / من مسلمانم / قبله‌ام یک گل سرخ / جانمازم چشمه / مهرم نور / دشت سجاده من / من وضو با تپش پنجره ها می‌گیرم / در نمازم جریان دارد ماه / جریان دارد طیف / سنگ از پشت نمازم پیداست / همه ذرات نمازم متبلور شده است / من نمازم را وقتی می‌خوانم / که اذانش را باد / گفته باشد سر گلدسته سرو / من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف می‌خوانم / پی قد قامت موج / کعبه‌ام بر لب آب / کعبه‌ام زیر اقاقی‌هاست / کعبه‌ام مثل نسیم / می‌رود باغ به باغ / می‌رود شهر به شهر / حجرالاسود من روشنیِ باغچه است ...»

در این راستا، افزوان بر آن می‌توان قطعه‌های دیگری از هست کتاب را هم در نگاه و نگرش گرفت، برای نمونه: د / شرق اندوه، ق / پا راه، د / آوار آفتاب، ق / نزدیک آی و نیایش، د / حجم سبز، ق / از روی پلک شب، نشانی، غربت، نیایش، پیغام ماهی‌ها و .. د / ما هیچ ما نگاه، ق / اینجا همیشه تیه و هم سطر هم سپید و ...

۱۲- بر پایه چنین تجربه‌ای که در نگاه شاعرانه او خاک و افلاک، گینه و آبگینه سلام و صلح است. بخوانید:

« .... / من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن / من ندیدم بیدی سایه‌اش را / بفروشد به زمین / رایگان می‌بخشد نارون شاخه خود را به کلاغ / هر کجا برگی هست شور من می‌شکفد / بوته خشخاشی شست و شو داده مرا در سیلان بودن / ... » ( صدای پای آب)

شعر «صدای پای آب / هشت کتاب» از این زاویه « منشور همزیستی » است ، چرا که در سراسر این شعر بلند، این معنا پژواک دارد و طنین‌انداز است.

سپهری بر پایه درک خود از امر قدسی / امر متعال مبنی بر « خدا همه انگاری » در آغاز شعر می‌گوید:

«و ... / خدایی که دراین نزدیکی است / لای این شب‌بوها / پای آن کاج بلند / روی آگاهی آب / روی قانون گیاه / من مسلمانم / قبله‌ام یک گل سرخ / جانمازم، چشمه / مهرم نور / دشت سجاده من / من وضو با تپش پنجره ها می‌گیرم / در نمازم / جریان دارد ماه / جریان دارد طیف / سنگ از پشت نمازم پیداست / همه ذرات نمازم متبلور شده است / من نمازم را وقتی می‌خوانم / که اذانش را باد / گفته باشد سر گلدسته سرو / من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف می‌خوانم / پی قد قامت موج / کعبه‌ام بر لب آب / کعبه‌ام زیر اقاقی‌هاست / کعبه‌ام مثل نسیم / می‌رود باغ به باغ / می‌رود شهر به شهر / حجرالاسود من روشنیِ باغچه است ... »

بدین نگاه - و بی آنکه جامه ویژه از مذهب بر تن کند ( نک : و هنوز در سفرم / خاطرات ) - با درک « تن واحده » بودن جهان ، از « وحدت وجود » می‌گوید : «من نمیدانم؛ / که چرا میگویند: / اسب حیوان نجیبی است / کبوتر زیباست؛ / پس چرا در قفس هیچ کسی، کرکس نیست ؟ / چشم ها را باید شست / جور دیگر باید دید... ! »

و درست به پیروی از این ایده و اندیشه است که در بخش دیگری از این شعر ، حکم به صلح با طبیعت کرده و با تاکید بر همزیستی با طیفی از وحوش ، گوشه‌ای از اخلاق زیست‌محیطی را بیان داشته و از آن سخن می‌گوید:

« صبح‌ها نان و پنیرک بخوریم / و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام / و بپاشیم میان دو هجا تخم سکوت / و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی‌آید / و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست / و کتابی که در آن یاخته‌ها بی‌بعدند / و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد / و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون / و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت / و اگر خنج نبود / لطمه می‌خورد به قانون درخت / و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می‌گشت / و بدانیم اگر نور نبود منطق زنده پرواز دگرگون می شد / و بدانیم که پیش از مرجان خلایی بود در اندیشه دریاها / ..... »

این ایده و اندیشه - از آن روی که _ هستی را تجلیگاه امر قدسی و - بر این پایه - جهان را دیر خراب / معبد دانسته و می‌داند ، با تاکید بر « شستشوی چشم‌ها و جور دیگر بینی ( همان ) باور دارد که خاک و افلاک - همه - حوض موسیقی سلام‌اند و همه جا ناقوس صلح بلند است و شنیده میشود . بدین نگاه است - که گویا روایت رویایی دارد و - می‌گوید:

« من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن / من ندیدم بیدی، سایه‌اش را بفروشد به زمین / رایگان می‌بخشد، نارون شاخه خود را به کلاغ / هر کجا برگی هست، شور من می‌شکفد / بوته خشخاشی، شست و شو داده مرا در سَیَلان بودن / مثل بال حشره وزن سحر را می‌دانم / مثل یک گلدان می‌دهم گوش به موسیقی روییدن / مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم / مثل یک میکده در مرز کسالت هستم / مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشش‌های بلند ابدی / تا بخواهی خورشید، تا بخواهی پیوند، تا بخواهی تکثیر ... »

طیف گسترده‌ای از قطعه‌ها و اشعار هشت کتاب ، ترجمان این ایده و اندیشه است و با در ساختارهای تعبیری گوناگون تاکید می‌کند که انسان آرمانی و جامعه ایده‌ال سپهری ، انسان سلام است و جامعه در صلح

برای نمونه ، نک :

دفتر شرق اندوه ، اشعار : شورم را / بودهی / نیایش و ...

دفتر حجم سبز ، اشعار : روشنی،‌من‌،‌گل،‌آب / و پیامی در راه / آب / غربت / پشت دریاها و ...


یادداشت‌های پیشین:

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۵

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۵ - ۲

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۵ - ۳

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۶ - ۱

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۶ - ۲

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۷

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۸ - ۱

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۸ - ۲

سهراب سپهریحجم سبزاحمد اسلامیعرفان سپخری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید