احمد اسلامی
(یادآوری: یادداشت پیشارو، در قالب زنجیرهای از یادداشتهاییست که در واقع به مثابه جستارهایی در زیستجهانِ سپهری با تاکید بر هشت کتاب صورت گرفته و منتشر میشود سه یادداشت از این مجموعه، پیشتر تقدیم شده است (لینک در انتهای این یادداشت). یادداشتهای بعدی به طور متناوب در پی خواهد آمد.)
«جای مردان سیاست بنشانید درخت / تا هوا تازه شود / ... » این بیت، در آثار منتشر شده سپهری گر چه -اکنون- نیست، اما -گویا- سروده ایشان است و در این تردید نیست، یافتهها -رویهم رفته- گواه آنند که عبارت یاد شده، بخشی از شعر معروف «سوره تماشا» بوده است که به هر انگیزهای -ناروشن برای نویسنده- از آن خط خورده و پاک شده است.
باری، این بیت و این شعر در نگاه نخست، گویای وازنش شاعر است نسبت به سیاست و امر سیاسی، چنانکه در جای دیگری هم میگوید: « ... / من قطاری دیدم که سیاست میبرد و چه خالی میرفت / ... / » (صدای پای آب)
در یک پیوند معنادار، چنین برخوردی را -شاعر- نسبت به موضوع دیگری هم دارد و آن «فقه» است، میگوید: «من قطاری دیدم، فقه میبرد و چه سنگین میرفت» (همان) و در این راستاست که «فقهآموزی» را به چالش گرفته و به نقد میکشد، میگوید: « ..../ من به اندازه یک ابر دلم میگیرد / وقتی از پنجره میبینم حوری- دختر بالغ همسایه- پای کمیابترین نارون روی زمین فقه میخواند» (حجم سبز، ندای آغاز)
بدین نگاه، درنگی و کاوشی -شاید- تا پرده از لایههای معنایی دیگری برگرفته شود، چه آنکه، جا دارد و بلکه بایسته و شایسته است تا پرسیده شود که: مواجههای این چنین -آیا- یکسره انکاری است و یا سویه اثباتی هم دارد؟
پاسخ را - بیگمان - در خود شعر هم میتوان یافت، چه آنکه در پس و پیش بیت یاد شده و به روشنی در برابر آن آمده است: «من قطاری دیدم، روشنایی میبرد / ... / من قطاری دیدم، تخم نیلوفر و آواز قناری میبرد» تقابل قطار حامل «خالی سیاست» و قطار حامل «روشنایی، تخم نیلوفر و آواز قناری» جای درنگ و ژرفاندیشی دارد.
با توجه به:
نیک روشن است که چرا قطار سیاست را پوک و پوچ دانسته و آن را به چالش میگیرد، برابر نگاه شاعر، قطار سیاست از آن رو پوچ و پوک است که نه تنها از زندگی تهی، بلکه بیبهره، بیگانه و ستیزنده با آن و با زیباییهای آن است. چنانکه -به نظر میرسد «قطار فقه» را نیز از این زاویه به چالش گرفته و به نقد میکشد. گواه بر این خوانش، بیت دیگری است در صدای پای آب، در این شعر، وی با طعنه طنزآمیز بر بُرد ناچیز دانش رسمی و سرگردانی عالمان در پاسخگویی به پرسشها و پیش از آنکه از «قاطر بارکش انشاء» و « اشتر بارکش سبد خالی پند و امثال» -بارکشانی که بارشان فاقد وزن و ارزش است- یاد کند، میگوید: «سر بالین فقیهی نومید، کوزهای دیدم لبریز سوال ... » (صدای پای آب)
بررسی هشت کتاب، بویژه کاوش در دفترهای پایانی آن، نشان از آن دارد که، انگیزه و دغدغه والای سپهری در آفرینشهای ادبی/هنری «زندگی، پاسداشت زندگی و نکوداشت زیباییهای آن» است. بر این پایه وازنش سیاست نزد او بخاطر تقابلی است که بین سیاست استیلامحور و امکان تجربه و درک تمامیت زندگی میبیند.
تحلیل این تقابل گویای آن است که چنین موضعی - در سرشت خود- معنایی دو سویه دارد.
سهراب، چنانکه یک مبارز نیست، فیلسوف سیاسی هم نیست و بنا بر این هیچ «ایسم» را نمیشود به او نسبت داد، به رغم آن -اما- در حوزه «امر سیاسی» -گویا- ایدهای دارد که در پسِ پشتِ وازنشهای او نسبت به «قطار سیاست» نهفته و پنهان است و آن ایده نوعی «دموکراسی بیپایگان» است.
چنین به نظر میرسد که عباراتِ پراکنده، اما برخوردار از یک نظامِ اندیشگیِ حیاتمحور در شعر سپهری، به مثابه بازنمایِ ایدهآل «آنارشی» در زندگی اجتماعی و در حوزه امر سیاسی است.
اندیشه معطوف به آنارشی در شعر سپهری برآمده از نظام اندیشگی شاعرانه و بار بر نوعی از هستیشناسی کلگرایانه در پیوند با زیباشناسی عقلی و پلورالیزم یکپارچهنگر انسانی است که همه زیستمندها را شبکهای بهم پیوسته میداند و پیرفت آن در برابر اخلاق زیستمحیطی انسانمحور، اخلاق زیستمحیطی طبیعتمحور را تعریف کرده که انسان را بخشی از محیط دانسته و به ارزشهای مستقل طبیعت باور دارد و بر این پایه حق مداخلهای را برای انسان به رسمیت نمیشناسد.
عینیت این فلسفه در حوزه روابط انسانی و مناسبات اجتماعی در «نظم آنارشی و دموکراسی بیپایگان» است.
استعاره معطوف به این ایده در شعر بلند صدای پای آب چنین آمده است:
« ... پدرم وقتی مرد / آسمان آبی بود / مادرم بیخبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد / پدرم وقتی مرد / پاسبانها همه شاعر بودند» (صدای پای آب)
سپهری، بار دیگر این عبارت را در یادداشتی آورده و تا اندازهای از آن استعاره پرده برداشته است. چنین مینویسد:
«دنیا پر از بدی است. و من شقایق تماشا میکنم. روی زمین میلیونها گرسنه است. کاش نبود. ولی وجود گرسنگی، شقايق را شديدتر میكند. و تماشای من ابعاد تازهای میگیرد. يادم هست ......، .... وقتی كه پدرم مرد، نوشتم: "پاسبانها همه شاعر بودند". حضور فاجعه، آنی دنيا را تلطيف كرده بود. فاجعه آن طرف سكّه بود و گرنه من میدانستم و میدانم كه پاسبانها شاعر نيستند. در تاريكی آن قدر ماندهام كه از روشنی حرف بزنم. چیزی در ما نفی نمیگردد. دنیا در ما ذخیره میشود. و نگاه ما به فراخور این ذخیره است. و .... » (هنوز در سفرم، یادداشتها)
این یاداشت (که گویا در یکی از سالهای دهه چهل و در پاسخ به پارهای از منتقدانش نوشته شده) از وضعیتی پارادوکسیکال سخن میگوید، وضعیتی که در آن «پاسبانها همه شاعر باشند»
روشن است که شاعر نه دچار توهم است و نه در پی آرمانشهری که از درون، تناقضآمیز باشد، بلکه از تجربهای سخن میگوید که «حضور فاجعه آنی دنیا را تلطیف کرده بود» تجربهای که در آن از نیاز به کنترل خشونت کاسته و بر گرایش به زیست شاعرانگی افزوده شده باشد، به گواهی آنکه میگوید: «در حضور شمعدانیها، شقاوت آب خواهد شد» (حجم سبز، ورق روشن وقت)
«پاسبان» نماد سلطه دولت، خشونت و کنترل از بالا به پایین در جامعه سیاسی است و «شاعر» - بویژه در نگاه سهراب - نماد درک زیبایی هستی، حرمت زندگی، نرمش و مداراست و بدین نگاه - در واقع - پارادایم نهفته زیر پوست پارادوکس پاسبان / شاعر «نفی نیاز شهر و شهروندان به پاسبان» است. و نیک روشن است که پیشنیاز این بینیازی «خودانگیختگی و خودسالاریِ» شهروندان در حوزه اخلاق، رعایت حقوق اجتماعی و حضور مدنی است. به نظر میرسد که شعر «سایبان آرامش ما، ماییم» از مجموع دفتر آوار آفتاب و نیز شعر «آب» از مجموع دفتر حجم سبز در این راستا، معنادار باشد.
و دور نیست که گفته شود شعر «پشت دریاها» (از جمله اشعار معطوف به اندیشه آرمانشهری شاعر) - با توجه به نشانهشناسی شعر- در واقع استعارهای است بر اندیشه «دولت بیدولت» چه آنکه در پاره پایانی شعر یاد شده، سیمای آرمانشهر شاعر چنین بازنمایی میشود:
« .... / پشت دریا ها شهری است / که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است / بامها جای کبوترهایی است که به فواره هوش بشری مینگرند... / دست هر کودک ده ساله شهر شاخه معرفتی است / مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند / که به یک شعله، به یک خواب لطیف / خاک موسیقی احساس ترا می شنود / و صدای پر مرغان اساطیر میآید در باد / پشت دریاها شهری است ... / که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است/ شاعران وارث آب و خرد و روشنیاند/ پشت دریاها شهری است / قایقی باید ساخت» (حجم سبز، پشت دریاها)
با توجه به پارادوکس «شاعر/ پاسبان» در ذهن و زبان شاعر، چنانکه پیش از این گفته شد، ملاحظه میشود که نکته پارادایمی شعر، ایده شهر شاعرنهاد (بیپایگان/دولت بیدولت) است با تار و پود سهگانه آزادی، آگاهی و برابری.
یادداشتهای قبلی: