«عبور / گریز و گذار» بمثابه بنمایهی کانونیِ زیستجهان سپهری، فرایندی است با این ویژگیها، از آن جمله:
۱- ریشه هستیشناسانه دارد.
به اشاره گذشت (نک: سهراب حرفی از جنس زمان / ۹، هستی شناسی عبور) که:
گریز و گذار / عبور در نظام اندیشگی سپهری - بمثابه تجربه شاعرانگی- بر آمده از انگیزه و انگارههای قدرتمندی است که، گذشتن از غربتکده درونی و نیز گذشتن از زیستگاه انسانی / اجتماعیِ بنبستگونه را موجب گشته و انسان / سالک را به جوشوخروش در میآورد.
چنانکه در گفته آمد:
«عبور» افزون بر سرشت خیالانگیز، کارکردی انفسی و آفاقی دارد و در جان و جهان قلمرو دارد و پوشش میدهد.
«عبور» در واقع فرآورده و زاییده وضعیت تراژیک زندگی است که همواره در کشمکش و کشاکش میان وضع کنونی و وضع نمونی است و البته این امکان زمانی چهره نموده و گل کرده و بار و بر میگیرد که «منِ» موجود در مواجهه با «منِ» ممکن شود و «جهنم» خویش را حس و لمس کند.
بدین بیان، گریز و گذار / عبور - چنانکه در نوشته آمد - ریشه در گوشهای از هستیشناسی انسان داشته و به روانشناسی او بر میگردد و آهنگ شکوفایی و رهایی دارد، تعابیری چنان: «تا نگاهم رها گردد / تا اوج / تا دشت طلا / تا گل هیچ / تا هوای خنک استغنا و ... » (به ترتیب در: د / زندگی خوابها، ق / پرده، د / آوار آفتاب، ق / گردش سایهها، د / شرق اندوه، ق / نیایش و نیز تا گل هیچ و د / صدای پای آب) گواه بر این گزاره و خوانش است و این - البته - روشن است، به رغم آن، اما تاکید بر این نکته همچنان بایسته و شایسته است که این ایده و اندیشه در تجربه شاعرانگی سپهری، به هیچ روی، مفهومی انتزاعی و بیگانه از جامعه انسانی و از سرِ نا بودگی بر هم کنش مردم و نهادهای مردمی و یا از سرِ بیماری هذیان و یا سودازدگی و پریشاناندیشی نبوده و نیست و - بلکه - به بیانی که آورده شد، ریشه هستی شناسانه و انسانشناختی دارد.
۲- میوه، تا گل هیچ
در این تجربه، «عبور» با توجه به بنمایههای هستیشناسانه و انسانشناختیاش - چنانکه بر دوش «آب نگر و بوی دگر» (به ترتیب: د / شرق اندوه، قطعههای / تراو و تا) بار و سوار است - نیز بر دوش دوگانه «کرانسوزی و کرانآفرینی» (به ترتیب: د / شرق اندوه، ق / تراو و د / آوار آفتاب، ق / سایبان آرامش ما ماییم) استوار است و در واقع نکته پارادایمیِ این پارادوکس «هیچ» است. «تا گل هیچ» ( د / شرق اندوه، ق / تا گل هیچ)
۳- مولفههای ساختاری
۳ / الف- افقی است
از آموزههایی که در فهم فلسفه سپهری بایسته است، فرا رفتن از ثنویت / دوئالیسم دکارتی و برکشیدن و برجسته سازی طبیعتگرایی است.
در این نگاه -که، اجمالا، ریشه در رمانتیسم آلمانی دارد و از آراء اسپینوزا تبار میگیرد- طبیعت دارای نوعی از هوشمندی است و با انسان به یگانگی میرسد و سرانجام از ایده و اندیشه خدا / طبیعت= خدا همه انکاری سر بر میکشد.
چنین نگاهی در شعر سپهری برجسته و نمودهای فراوان دارد. برای نمونه:
«و / خدایی که دراین نزدیکی است؛ / لای این شببوها پای آن کاج بلند / روی آگاهی آب / روی قانون گیاه / من مسلمانم / قبلهام یک گل سرخ / جانمازم چشمه / مهرم نور / دشت سجاده من ...» (صدای پای آب)
بازخورد این نگاه در زیست معنوی، سلوک افقی است در برابر سلوک عمودی
در سلوک عمودی، سالک، بر پایه باورمندی به سلسله مراتب و هرمِ هستی، هرمی که از بالا وجهان لاهوت آغاز میشود و پایین میآید و تخته بند زمان و مکان می گردد و جهان ناسوت را رقم می زند، بسان آبشاری که فرو میریزد. در این سیر و سلوک، سالک میکوشد که «خضروار پای افزار در پای کند» و از زندان تن و طبیعت عبور کند.
در سلوک افقی -اما- سالک از پیش خود راه میافتد و به مدد خودشناسی، خودکاوی و خودپالایی، مسیری پر فراز و نشیب را در می نوردد و دو باره به پیش خود باز میگردد. در سلوک افقی، زندگیِ این جهانی، برجسته میشود و فرا رفتن از زندان تن و طبیعت به محاق می رود. پایان بیپایان چنین سلوکی، فرا چنگ آوردنِ امید، آرامش و شادی، خوشباشی و خرسندی، مواجه با «دادههای هستی» و در آغوش کشیدنِ آنهاست؛ دادههایی چون مرگ، تنهایی و معنای زندگی. در پیوند با این گزاره شعر نشانی از جمله قطعههایی است که جای درنگ دارد:
«خانه دوست کجاست / در فلق بود که پرسید سوار / آسمان مکثی کرد / رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید / و به انگشت نشان داد / سپیداری و گفت: / نرسیده به درخت / کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است / و در آن عشق به اندازهی پرهای صداقت آبی است / میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر میآرد / پس به سمت گل تنهایی میپیچی / دو قدم مانده به گل / پای فواره جاوید اساطیر زمین میمانی / و ترا ترسی شفاف فرا میگیرد / در صمیمیت سیّال فضا خش خشی میشنوی / کودکی میبینی / رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور / و از او می پرسی؛ / خانه دوست کجاست؟» (د / حجم سبز، ق / نشانی)
۳ / ب- اندیشیدن در هستی
در نظام اندیشگی سپهری - چنانکه در گفته آمد و بر نبشته شد - «عبور» از جنس فراموشی هستی نیست، بلکه اندیشیدن در هستی است. با این توضیح که:
سپهری - چنان هایدگر، البته بطور نانوشته - از دو گونه «بودن» یاد میکند.
· گونهای که دچار روز مرَّگی و روزمرگی است، گرفتار گمشتگی و غرقگی است، گمشتگی در تجزیه اشیا و شخاص، و مقایسه و مسابقه، و ارزشگذاری و داوری و ... و سرانجام غرقگی در آه و اشک و اسف و حسرت. بندهایی از صدای پای روایت چنین «بودن» است:
«شهر پیدا بود ؛... / رویش هندسی سیمان، آهن، سنگ / سقف بیکفتر صدها اتوبوس / گل فروشی گلهایش را میکرد حراج / در میان دو درخت گل یاس شاعری تابی میبست / پسری سنگ به دیوار دبستان میزد / کودکی هسته زردآلو را روی سجاده بیرنگ پدر تف میکرد / و بزی از خزر نقشهی جغرافی آب میخورد / بند رختی پیدا بود: سینه بندی بیتاب / چرخ یک گاری در حسرت واماندن اسب / اسب در حسرت خوابیدن گاری چی / مرد گاریچی در حسرت مرگ / ...» (صدای پای آب)
بازخورد این گمشتگی و غرقگی، فراموشی هستی و سر برآوردن ترس و تهدید و دلهره و اضطراب است، ترس متعارف که متعلق دارد و متعلق آن، گذشته است، آینده است، اشتغال و اسکان و ... نگاه دیگران است.
چنین «بودن»ی در نگاه سپهری، غیر اصیل، مبتذل و بیمعناست.
· و گونه دیگر، که، رهایی و شناوری و از جنس «غفلت پاک» است.
برابر آموزههای او، بایسته معنویت، اصالت زندگی است و زندگی اصیل، در چشیدن «وزن بودن» است: «لب دريا برويم / تور در آب بيندازيم / و بگيريم طراوت را از آب / ريگي از روي زمين برداريم / وزن بودن را احساس كنيم.» (صدای پای آب)
و چنین احساسی در گرو عبور از «فراموشی هستی به مواجهه با هستی» است. بازخورد این مواجهه هم، گونهای از ترس است، اما ترس وجودی، ترس اگزیستانسیال، ترسی که متعلق ندارد و به تعبیر سپهری: «ترس شفاف» (د / حجم سبز، ق / نشانی)، ترس شفاف، ترسی که از مواجهه با هستی سر بر آورده و ژرفا دارد، «سمت گل تنهایی» (د / حجم سبز، ق / نشانی) است، «وسعت بیواژه» (د / حجم سبز، ق / ندای آغاز) است و از هندسه «هجوم خالی اطراف، ارتباط گمشده پاک، ترنم موزون حزن» (د / مسافر) حکایت دارد و «غفلت پاک و تن هوشیار» (د / حجم سبز، ق / در گلستانه) را در پی دارد و به بار میآورد.
شعر «نشانیِ» را -چنانکه در اشاره آمد- میتوان روایت این «گونه از بودن» و گذر از مرتبه «فراموشی هستی» و پای نهادن در مرتبه «اندیشیدن به هستی» قلمداد کرد.
۳ / ج- حالزیستی
اشاره شد که، سلوک افقی، جنبۀ اینجایی و اکنونی دارد و از مولفههای آن در چرخه زندگی و در مواجهه با هستی تبدیل رنج رهزن به رنج رهگشاست.
معنویت، خوبزیستی و خوشباشی در گرو حالزیستی است و این یکی از ستونهای معنای زندگی و از مقومات نگرش رواقیگری است.
حالزیستی (اکهارت توله)، دمزیستی (خیام)، آنزیستی (حافظ)، ابنالوقت بودن (مولانا) و به تعبیر سپهری: «آبتنی در حوضچه اکنون» از ویژگیهای انسان معنوی است.
«حالزیستی / اینجایی و اکنونی بودن» در خوبزیستی وخوشباشی نقش فراوان دارد، لذت زندگی را افزایش و درد و رنج را کاهش داده و میدهد.
و از این زاویه است که پارهای از عارفان گفتهاند: «ما از توبه، در توبهایم» یعنی، آه و ناله امروز برای گناه دیروز، چه فایدهای دارد؟! توبة، به مثابه فرایندی در فرگشت برینگرایانه، بایسته خروج از وضع کنونی / موجود و عبور به سمت وضع نمونی / ممکن و مطلوب است.
یادداشتهای پیشین: