احمد اسلامی
احمد اسلامی
خواندن ۹ دقیقه·۱ سال پیش

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۱ - (۲)

درآمدی بر درون‌مایه عرفانی شعر سپهری / ۶

عبور / ۵

بایسته‌ها و پیش‌نیازها / قسمت دوم

احمد اسلامی


به اشاره گفته شد: عبور به مثابه بن‌مایه زیست‌جهان سپهری، از گونه سلوک افقی است و جنبه اینجایی و اکنونی دارد و از جنس حال‌زیستی است؛

و حال‌زیستی البته بایسته‌هایی دارد:

۳ / ج / ۱- توجه به آگاهی

درنگ و کند-و-کاو در معنا و مفهوم حال‌زیستی پرده از نکته‌ ژرفی برداشته و جویشگر را به آن رهنمون می‌شود و آن این‌که:

بایسته «این‌جایی و اکنونی بودن» -در واقع- حضور سر صحنه عمل است و این همان است که احیانا در آموزه‌های مذاهب هم به عنوان «نیت» و «حضور قلب» آمده و بر آن تاکید شده است. بنا بر این «اینجایی و اکنونی بودن» یعنی «حضورِ قلب» در انجام کار و این یعنی همان طور که جسمِ ما در جریان انجام کاری، ثانیه و کسر ثانیه‌ای تقدم و تاخر از زمان ندارد، ذهن‌ِ و روان ما هم باید چنین و دچار و گرفتار گذشته و آینده نباشد و این همان است که در «بودیسم» به عنوان «معجزه توجه آگاهی» امر بزرگ و سترگ شمرده شده است:

«هنگام شستن ظرف، فقط باید ظرف شست. یعنی حین ظرف شستن، شخص باید کاملا از این حقیقت آگاه باشد که او در حال ظرف شستن است... اگر حین شستن ظرف‌ها فقط به فنجان چایی که منتظر ماست فکر کنیم، عجله می‌کنیم تا از مانع ظرف‌ها عبور کنیم؛ انگار مایه آزار ما هستند. آن وقت «ظرف ها را برای ظرف شستن نمی‌شوییم» ... اگر نتوانیم ظرف‌هایمان را با توجه کامل بشوییم، احتمالا نمی‌توانیم چایمان را هم با توجه کامل بنوشیم. هنگام نوشیدن چای، فقط به چیزهای دیگر فکر خواهیم کرد. به ندرت از فنجانی که در دستمان است آگاه می‌شویم. بنابر این، به آینده کشیده می‌شویم _ و قادر نیستیم دقیقه‌ای از زندگی را واقعا زندگی کنیم ... هنگام راه رفتن، سالک باید هشیار باشد که در حال راه رفتن است. هنگام نشستن، سالک باید هشیار باشد که نشسته است. هنگام دراز کشیدن، سالک باید هشیار باشد که دراز کشیده است».

بر این پایه است که «بودا» کار بزرگ و سترگ خود را این می‌دانست که: «من وقتی غذا می‌خورم، فقط غذا می‌خورم و ... ‌»

و همراستای این، سپهری می‌گوید:

«زندگی رسم خوشایندی است / زندگی بال و پری دارد / با وسعت مرگ / پرشی دارد اندازه عشق / زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود / زندگی جذبه دستی است که می‌چیند / زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است / زندگی بُعد درخت است به چشم حشره / زندگی تجربه شب پره در تاریکی است / زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد / زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می‌پیچد / زندگی دیدن یک باغچه از شیشه‌ی مسدود‌ هواپیماست / خبر رفتن موشک به فضا / لمس تنهایی ماه / فکر بوییدن گل در کره‌ای دیگر / زندگی شستن یک بشقاب است / زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است / زندگی مجذور آینه است / زندگی گل به توان ابدیت / زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما / زندگی هندسه ساده و یکسان نفس‌هاست» (صدای پای آب)

۳ / ج / ۲- تعلیق زمان

نکته دیگری که پی‌افزود آن بایسته است، این است که «حال‌زیستی» به عنوان یکی از ستون‌های عبور، در گرو پیش‌نیاز دیگری است و آن تجربه «تعلیق زمان» با این توضیح‌ که:

ما انسان‌ها در جریان زندگی با دو گونه زمان روبرو هستیم و سروکار داریم: زمانی که در ما می‌گذرد، و زمانی که بر ما می‌گذرد. اوّلی «زمان درونی» است،‌ و دوّمی «زمان بیرونی».

زمان بیرونی یا زمان ساعت

  • «همگن» است، یعنی تمام ثانیه‌های آن هم‌اندازه است.
  • «آفاقی» است، یعنی از احساسات و احوال درونی ما مستقل است.
  • «همه شمول و فراگیر» است، یعنی همه را دربرمی‌گیرد، و بر همه یکسان می‌گذرد.
  • «گریز ناپذیر» است، یعنی همه مغلوب و مقهور آن هستیم،‌ و خواه ناخواه بر ما می‌گذرد.
  • و سرانجام آنکه «جاودانه جاری» است، یعنی هرگز نمی‌ایستد.

برای همین است که زمان بیرونی «زمان قرار و مدار» است.

به رغم آن اما، زمان درونی،

  • «ناهمگن» است، یعنی لحظه‌های آن با هم یکسان نیست. «یک لحظه درونی» گاهی ساعت‌ها به طول می‌کشد، و گاهی نیز، به آنی می‌گذرد.
  • «انفسی» است، یعنی تابع احساسات و احوال درونی ماست: وقتی غمگین و افسرده‌ایم، کند می‌شود،‌ و وقتی شاد و پرشوریم، تند می‌شود.
  • «شخصی» است، یعنی زمان درونی من با تو فرق می‌کند، چه بسا در کنار هم نشسته باشیم، اما زمان در من آهسته و کند می‌گذرد، و در تو با شتاب و تند.
  • و مهم‌تر از همه آنکه زمان درونی گاه می‌ایستد، یعنی ما را از چنبره خود رها می‌کند، و ما می‌توانیم در درون خود در خلسه یک «اکنون جاودانه» غرق و غوطه‌ور شویم، تجربه تعلیق زمان، تجربه بی‌زمانی.

ارتباط با زمان درونی تا حدّی در گرو رهایی از سیطره ساعت بیرونی است. «فراغت» یعنی شل کردن پنجه‌های ساعت بیرونی بر گلوگاه زندگی.

و در فضای این فراغت است که رفته رفته می‌توان زمان درونی را بازیافت و با آن تجدید رابطه کرد.

اما چرا ارتباط با زمان درونی مهم است؟ به نظرم زمان درونی اقلیم خلاقیت‌های بدیع و روابط انسانی عمیق است. اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، مهمترین خلاقیت‌های فکری و هنری و عمیق‌ترین روابط انسانی ما در «وقت»، یعنی در دل «تجربه تعلیق زمان» رخ می‌دهد.

همه ما به تجربه می‌دانیم که وقتی سخت مشغول کاری فکری یا حلّ مسأله‌ای غامض یا آفرینشی هنری هستیم، زمان می‌ایستد، یعنی ساعت‌ها می‌گذرد و ما گذر زمان را حسّ نمی‌کنیم. انگار که از چارچوب زمان و حصار خود به درآمده‌ایم، و به یک اکنون بی‌انتها گام نهاده‌ایم.

تجربه «وصل» وقتی است که در مسیر زندگی یکباره (و بدون برنامه‌ریزی قبلی) با کسی روبه‌رو می‌شویم که لطافت حضورش ما را به اقلیم بی‌زمانی می‌برد، در چنین تجربه‌ای، زمان بر ما می‌گذرد اما در ما می‌ایستد. عمیق‌ترین روابط انسانی در این «اوقات» یا لحظات فرا-زمانی دست می‌دهد. تجربه تعلیق «قرار» را به «دیدار» بدل می‌کند. لحظه تعلیق، لحظه دیدار می‌شود.

شعر سپهری، گر چه تعابیری چنان «تعلیق زمان / بی‌زمانی» و یا مرز‌بندی زمان به درونی و برونی را به شیوه آشکار و با زبان روشن به خود ندیده است، اما نه تنها بی‌بهره از آن نیست، بلکه اتفاقا بر آن تاکید دارد. گشت‌و‌گذاری در هشت کتاب با تاکید بر کلید‌واژه‌های: «دیدار، زمان، فراغت، وصل، وقت و . . . » این خوانش را گواهی کرده و می‌کند. برای نمونه:

«درآ / که کران را بر چیدم / خاک زمان رُفتم / آب نگر پاشیدم / در سفالینه چشم، صد برگ نگه بنشاندم، بنشستم / آیینه شکستم تا سرشار تو من باشم و من جامه نهادم، رشته گسستم / زیبایان خندیدند خواب چرا دادمشان خوابیدند / غوکی می‌جست اندوهش دادم و نشست / در کشت گمان هر سبزه لگد کردم از هر بیشه شوری به سبد کردم / بوی تو می‌آمد به صدا نیرو، به روان پر دادم آواز «درآ» سردادم / پژواک تو می‌پیچد، چکه شدم از بام صدا لغزیدم و شنیدم / یک هیچ تو رادیدم و دویدم / آب تجلی تو نوشیدم و دمیدم ... » (د / شرق اندوه، ق / تراو)
« ... / سایه را بر تو افکندم / تا بت من شوی‌ ... / نزدیک تو می‌آیم / بوی بیابان می‌شنوم‌ / به تو می‌رسم / تنها می‌شوم‌ / کنار تو تنهاتر شدم / از تو تا اوج تو / زندگی من گسترده است / از من تا من / تو گسترده‌ای‌ / با تو برخوردم‌ / به راز پرستش پیوستم‌ / از تو براه افتادم / به جلوه رنج رسیدم‌ / و با این همه‌ای شفاف! / مرا راهی از تو بدر نیست ... / زمین باران را صدا می‌زند / من تو را ! / پیکرت زنجیری دستانم می‌سازم‌ / تا زمان را زندانی کنم / ... » (د / آوار آفتاب، ق / گردش سایه‌ها)

افزون بر این‌ها، سپهری در پاره‌ای از قطعه‌ها، روایت‌گر تجربه «بی‌زمانی» است، بخوانید:

«در باز شد / و او با فانوسش به درون وزيد / زيبايی رها شده‌ای بود / و من ديده به راهش بودم / رويای بی‌شكل زندگی‌ام بود / عطری در چشمم زمزمه كرد / رگ‌هايم از تپش افتاد / همه رشته‌هايی‌ كه مرا به من نشان می‌‌داد / در شعله فانوسش سوخت / ‌زمان در من نمی‌گذشت / شور برهنه‌ای بودم» (د / زندگی خوابها، ق / لحظه‌های گمشده)
و نیز نک: د / آوار آفتاب، ق / فراتر

و درست در پیوند با این تجربه‌ است که همه «قنوت او در نماز بی‌طرح» تمنای زندگی در«بی‌زمان» است. بخوانید:

« ... / آیینه شدیم ترسیدیم از هر نقش / خود را در ما بفکن / باشد که فراگیرد هستی ما را و دگر نقشی ننشیند در ما / هر سو مرز هر سو نام / رشته کن از بی شکلی / گذران از مروارید زمان و مکان / باشد که به هم پیوندد همه چیز / باشد که نماند مرز / که نماند نام / ای دور از / دست! پرتنهایی خسته است / که گاه شوری بوزان / باشد که شیار پریدن در تو شود خاموش ... » (د / شرق اندوه، ق / نیایش)
« صدا بزن تا ... / هستی به پا خیزد / گل رنگ بازد / پرنده هوای فراموشی کند / تو را دیدم از تنگنای زمان جستم / تو را دیدم شور عدم در من گرفت / و بیندیش که سودایی مرگم / کنار تو زنبق سیرابم / دوست من هستی ترس انگیز است / به صخره من ریز / مرا در خود بسای / که پوشیده از خزه نامم! / بروی که تری تو چهره خواب اندود مرا خوش است / غوغای چشم و ستاره فرو نشست / بمان تا شنوده آسمان‌ها شویم / بدرآ / بی‌خدایی مرا بیاگن / محراب بی آغازم شو / نزدیک آی تا ... / من سراسر من شوم!» (د / آوار آفتاب، ق / نزدیک آی)

نزدیک به همین مضمون در قطعه‌های دیگر هم آمده است. از جمله:

« ... / ای هراس قدیم! / در خطاب تو انگشت‌های من ازهوش رفتند / امشب / دست‌هایم نهایت ندارد / امشب از شاخه‌های اساطیری / میوه می‌چینند / امشب / هر درختی به اندازه ترس من برگ دارد / جرات حرف در هرم دیدار حل شد» (د / ما هیچ، ما نگاه، ق / متن قدیم شب)
و نیز نک: د / شرق اندوه، ق / و شکستم و ... ، د / صدای پای آب، د / حجم سبز، ق / باغ همسفران

یادداشت‌های پیشین:

سهراب، حرفی از جنس زمان / 1

سهراب، حرفی از جنس زمان / 2

سهراب، حرفی از جنس زمان / 3

سهراب، حرفی از جنس زمان / 4

سهراب، حرفی از جنس زمان / 5

سهراب، حرفی از جنس زمان / 6

سهراب حرفی از جنس زمان / 7

سهراب حرفی از جنس زمان / 8

سهراب حرفی از جنس زمان / 9

سهراب حرفی از جنس زمان / 10 - (1)

سهراب حرفی از جنس زمان / 10 - (۲)

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۱

اکنونسهراب سپهری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید