۱۳- در جغرافیای شعر سپهری - چنانکه دیده میشود «من» بسان عنصر مرکزی و محوریِ جهانِ ذهنی و هنری شاعر حضوری برجسته و جاودانه دارد، اما نکته در خور درنگ این است که این «من»، «منِ نفسانیِ اول شخص مفرد» نیست، بلکه «منِ انسانیِ بمثابه عنصر عامل و یا سوژه» است. و بدین نگاه، این «من» است که بویژه در اشعار و منظومههای متاخر هشت کتاب (از شرق اندوه به بعد) با طبیعت و جلوههای آن در میآمیزد و از این رهگذر روی سوی چشماندازهای آرمانی و عرفانی پیش میرود.
درآمیختن «من و طبیعت» در پی اتفاق چند لایه عبور (عبور از منِ نفسانی اول شخص مفرد به منِ انسانی عامل و یا سوژه و نیز عبور از طبیعتگرایی انسانسالار به طبیعتگرایی طبیعتمحور) آنهم در بستری از بازیابی کودکی، چه تصویر شورانگیزی را رقم میزند: «آسمان پرشد از خال پروانههای تماشا / عکس گنجشک افتاد در آبهای رفاقت / فصل پرپر شد از روی دیوار در امتداد غریزه / باد میآمد از سمت زنبیل سبز کرامت / شاخه مو به انگور / مبتلا بود / کودک آمد / جیبهایش پر از شور چیدن / ای بهار جسارت! / امتداد تو در سایه کاجهای تامل / پاک شد / کودک از پشت الفاظ / تا علفهای نرم تمایل دوید / رفت تا ماهیان همیشه / روی پاشویه حوض / خون کودک پر از فلس تنهایی زندگی شد / بعد / خاری / پای او را خراشید / سوزش جسم روی علفها فنا شد /... » (دفتر ما هیچ ما نگاه، قطعه چشمان یک عبور)
۱۴- شایسته یادآوری است که، فرایند درآمیختن «من و طبیعت» گل امکان حس «تهی بودن درون» است. شاعر در سرودهای پس از روایت این آمیختگی که: «میروم بالا تا اوج / من پر از بال و پرم / راه میبینم در ظلمت / من پر از فانوسم... / من پر از نورم و شن / و پر از دار و درخت! / پُرم، / از راه، از پل، از رود، از موج / پرم از سایهٔ برگی در آب /.. » گویا برهان میآورد که: «چه درونم تنهاست...» ( دفتر حجم سبز، قطعه روشنی، من...)
و نیز نک: موج نوازشی، تا گل هیچ، ورق روشن وقت به ترتیب در دفاتر: آوار آفتاب، شرق اندوه، حجم سبز
۱۵- افزون بر این، اما، نکته نغز و ناز شایان درنگ این است که، با توجه به انگاره «خدا / طبیعت» در فلسفه سپهری، آمیختگیِ «من / طبیعت» فرایند گونهای «تثلیث» است. تثلیث در ساختار اتحاد «خدا / طبیعت / من» رویدادنگار این «اتحاد مثلث» در شعر سپهری، از جمله قطعه نیایش است در دفتر آوار آفتاب، بنگرید:
«نور را پیمودیم / دشت طلا را درنوشتیم / افسانه را چیدیم / و پلاسیده فکندیم / کنار شنزار آفتابی، سایهوار ما را نواخت / درنگی کردیم / بر لب رود پهناور رمزرویاها را سر بریدیم / ابری رسید / و ما دیده فرو بستیم / ظلمت شکافت / زهره را دیدیم و به ستیغ برآمدیم / آذرخشی فرود آمد / و ما را در نیایش فرو دید / لرزان گریستیم / خندان گریستیم / رگباری فرو کوفت: / از در همدلی بودیم / سیاهی رفت / سر به آبی آسمان ستودیم / در خور آسمانها شدیم / سایه را به دره رها کردیم / لبخند را به فراخنای تهی فشاندیم / سکوت ما به هم پیوست / و ما؛ ما شدیم / تنهایی ما تا دشت طلا دامن کشید / آفتاب از چهره ما ترسید / دریافتیم / و خنده زدیم / نهفتیم / و سوختیم / هر چه بهمتر / تنهاتر / از ستیغ جدا شدیم / من به خاک آمدم / و بنده شدم / تو بالا رفتی و خدا شدی... » (دفتر آوار آفتاب، قطعه نیایش)
و نیز نک: قطعههای صدای پای آب، سوره تماشا و هم سطر هم سپید، به ترتیب در دفاتر: صدای پای آب، حجم سبز و ما هیچ ما نگاه
۱۶- تجربه «اتحاد من / طبیعت» که ریشه در گوشهای از روانشناسی شاعر دارد، کارکردی فراواقع به خود گرفته و فرایند فراموشی و غفلت پاک است و جویشگر را به جلوه دیگری از تجربه ریسته شاعر در عبور هدایت میکند، عبور از جلوت به خلوت
چکیده آنکه:
سپهری بر پایه منحنی رشد شخصیت و در سفر قهرمانی خود هر چه پیش میرود، طبیعت برایش بزرگتر، زیباتر، شگفتانگیزتر و... جلوه کرده و میکند، چنانچه -بویزه- منظومه های پایانی وی پر است از نگارههای نغز و ناز و تازه در جذب و هضم متقابل و بر هم کنشِ من و طبیعت. میگوید: «صدای پر بلدرچین را، رنگهای شکم هوبره را، اثر پای بز کوهی» را میشناسد و خوب میداند «ریواس کجا میروید، کبک کی میخواند، باز کی میمیرد» (دفتر پنجم، شعر: صدای پای آب) و تا آنجا پیش میرود که ظرف وجودیش پر از طبیعت میشود: «میروم بالا تا اوج / من پر از بال و پرم / راه میبینم در ظلمت / من پر از فانوسم ... / من پر از نورم و شن / و پر از دار و درخت! / پُرم؛ از راه، از پل، از رود، از موج / پرم از سایهی برگی در آب / چه درونم تنهاست... » (دفتر حجم سبز، قطعه روشنی، من، گل، آب)، طبیعتی که:
یادداشتهای پیشین:
سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۱ - (۱)