بر پایه آنچه در گفته آمد، مواجهه با طبیعت را در دو ساحت باید دید:
۱- ساحت تاثیر پذیری
ساحت تاثیر پذیری، ساحت عمل بیرون است، عمل محیط طبیعی بر روی انسان، ساحت تجربه است. آنجا که سپهری از شهود و مشاهده، تماشا و شناوری در هستی و در عناصر سخن میگوید، در واقع در این ساحت سخن میگوید. این ساحت از تجربه در ادبیات و - بویژه - در شعر سپهری - فارغ از کلید_واژهها، اما - پر بسامد است. شعر بلند صدای پای آب - بمثابه منشور همبستگی تفکر اشراقی و اندیشه منطقی - بازنمای این ساحت از تجربه است، پارههای چندی از این شعر، گواهی این گزاره است. بخوانید:
✓ پاره اول:
« من دراین خانه ؛
به گمنامی نمناک علف نزدیکم
من صدای نفس باغچه را میشنوم
و صدای ظلمت را وقتی از برگی میریزد
و صدای سرفۀ روشنی از پشت درخت
عطسه آب از هر رخنۀ سنگ
چک چک چلچله از سقف بهار
و صدای صاف باز و بسته شدن پنجره تنهایی
و صدای پاک پوست انداختن مبهم عشق
متراکم شدن ذوق پریدن در بال و
ترک خوردن خودداری روح
من صدای قدم خواهش را میشونم
و صدای پای قانونی خون را در رگ
ضربان سحر چاه کبوترها
تپش قلب شب آدینه
جریان گل میخک در فکر
شیهۀ پاک حقیقت از دور
من صدای وزش ماده را میشنوم
و صدای کفش ایمان را در کوچه شوق
و صدای باران را روی پلک تر عشق؛
روی موسیقی غمناک بلوغ،
روی آواز انارستانها
و صدای متلاشی شدن شیشه شادی در شب
پاره پاره شدن کاغذ زیبایی
پر و خالی شدن کاسه غربت از باد
من به آغاز زمین نزدیکم
نبض گل ها را میگیرم
آشنا هستم با ؛
سرنوشت تَرِ آب
عادت سبز درخت
روح من در جهت تازه اشیا جاری است
روح من کم سال است
روح من گاهی از شوق سرفهاش میگیرد
روح من بیکاراست
قطرههای باران را ، درز آجرها را میشمارد
روح من گاهی مثل یک سنگِ سر راه
حقیقت دارد ...»
پاره دوم:
« من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن
من ندیدم بیدی سایهاش را
بفروشد به زمین
رایگان میبخشد نارون شاخه خود را به کلاغ
هر کجا برگی هست شور من میشکفد
بوته خشخاشی شست و شو داده مرا در سیلان بودن
مثل بال حشره وزن سحر را میدانم
مثل یک گلدان میدهم گوش به موسیقی روییدن
مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم
مثل یک میکده در مرز کسالت هستم
مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کششهای بلند ابدی
تا بخواهی خورشید
تا بخواهی پیوند
تا بخواهی تکثیر ...
من صدای پر بلدرچین را میشناسم
رنگهای شکم هوبره را اثر پای بز کوهی را
خوب میدانم ریواس کجا میروید
سار کی میآید کبک کی میخواند باز کی میمیرد
ماه در خواب بیابان چیست
مرگ در ساقه خواهش
و تمشک لذت زیر دندان هم آغوشی... »
✓ پاره سوم:
چشمها را باید شست
جور دیگر باید دید
واژهها را باید شست
واژه باید خود باد
واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
زیر باران باید با زن خوابید
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز
نوشت حرف زد نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی است
روشنی را بچشیم
شب یک دهکده را وزن کنیم خواب یک آهو را
گرمی لانه لک لک را ادراک کنیم
روی قانون چمن پا نگذاریم
در موستان گرۀ ذایقه را باز کنیم
و دهان را بگشاییم اگر ماه درآمد
و نگوییم که شب چیز بدی است
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ
و بیاریم سبد
ببریم این همه سرخ این همه سبز ...»
✓ پاره چهارم:
« و نخوانیم کتابی که در آن باد نمیآید
و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست
و کتابی که در آن یاختهها بیبعدند
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون
و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت
و اگر خنج نبود
لطمه میخورد به قانون درخت
و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی میگشت
و بدانیم اگر نور نبود منطق زنده پرواز دگرگون می شد
و بدانیم که پیش از مرجان خلایی بود در اندیشه دریاها
و نپرسیم کجاییم
بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را
و نپرسیم که فواره اقبال کجاست
و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است
و نپرسیم پدرهای پدرها
چه نسیمی چه شبی داشتهاند
پشت سرنیست فضایی زنده
پشت سر مرغ نمیخواند
پشت سر باد نمیآید
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است
پشت سر روی همه فرفرهها خاک نشسته است
پشت سر خستگی تاریخ است ...
پشت سر خاطرۀ موج به ساحل صدف سرد سکون میریزد
لب دریا برویم
تور در آب بیندازیم
و بگیریم طراوت را از آب
ریگی از روی زمین برداریم
وزن بودن را احساس کنیم ...»
یادداشتهای پیشین: