۲- مدار طبیعت
عبور در سلوک شاعرانه سپهری به گواهی شعر او، گریزگاه و جانپناه دیگری هم دارد. جانپناه طبیعت
· «من به آغاز زمین نزدیکم / نبض گل ها را میگیرم / آشنا هستم با / سرنوشت تر آب / عادت سبز درخت / روح من گاهی از شوق، سرفهاش میگیرد / روح من گاهی، مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد / ... » (صدای پای آب)
· « در باغی رها شده بودم / نوری بیرنگ و سبک بر من میوزید / آیا من خود بدین باغ آمده بودم / و یا باغ اطراف مرا پر کرده بود؟ / هوای باغ از من میگذشت / و شاخ و برگش در وجودم میلغزید / آیا این باغ / سایه روحی نبود / که لحظهای بر مرداب زندگی خم شده بود؟ / ناگهان صدایی باغ را در خود جا داد / صدایی که به هیچ شباهت داشت / گویی عطری خودش را در آیینه تماشا میکرد / همیشه از روزنهای ناپیدا / این صدا در تاریکی / زندگیام رها شده بود / سرچشمهی صدا گم بود / من ناگاه آمده بودم / خستگی در من نبود / راهی پیموده نشد / آیا پیش از این زندگیام فضایی دیگر داشت؟ / ناگهان رنگی دمید / پیکری روی علفها افتاده بود / انسانی که شباهت دوری با خود داشت / باغ در ته چشمانش بود / و جاپای صدا همراه تپشهایش / زندگیاش آهسته بود / وجودش بیخبری شفافم را آشفته بود / وزشی برخاست / دریچهای بر خیرگیام گشود / روشنی تندی به باغ آمد / باغ میپژمرد / و من به درون دریچه رها میشدم!» (دفتر زندگی خوابها، قطعه باغی در صدا)
· «نور در کاسه مس چه نوازشها میریزد / نردبان از سر دیوار بلند / صبح را روی زمین میآرد / پشت لبخندی / پنهان هر چیز / روزنی دارد دیوار زمان / که از آن چهره من پیداست / چیزهایی هست / که نمیدانم / میدانم سبزهای را بکنم خواهم مرد / میروم بالا تا اوج / من پر از بال و پرم / راه میبینم در ظلمت / من پر از فانوسم / من پر از نورم و شن / و پر از دار و درخت / پرم از راه از پل؛ از رود؛ از موج / پرم از سایه برگی در آب / چه درونم تنهاست» (دفتر حجم سبز، قطعه روشنی، من، ... )
· « از هجوم روشنایی شیشههای در تکان میخورد / صبح شد، آفتاب آمد / ... / در گشودم: قسمتی از آسمان افتاد در لیوان آب من / آب را با آسمان خوردم / لحظههای کوچک من خوابهای نقره میدیدند / ... / مرتع ادراک خرم بود / دست من در رنگهای فطریِ بودن شناور / ... / در اتاق من طنینی بود از برخورد انگشتان من با اوج / ... / لحظههای کوچک من تا ستاره فکر میکردند» (دفتر حجم سبز، قطعه ورق روشن وقت)
۱- فرازهایی از این دست باردار ایده و آموزهای در فهم فلسفه سپهری است و آن، فرا رفتن از ثنویت / دوئالیسم دکارتی و برکشیدن و برجسته سازی طبیعت گرایی است
در این نگاه -که، اجمالا، ریشه در رمانتیسم آلمانی دارد و از آراء اسپینوزا تبار میگیرد- طبیعت دارای نوعی از هوشمندی است و با انسان به یگانگی میرسد و سرانجام از ایده و اندیشه خدا / طبیعت= خدا همه انکاری سر بر میکشد.
چنین نگاهی در شعر سپهری برجسته و نمودهای فراوان دارد ک نمونههایی از آن در پی خواهد آمد.
خدا / طبیعت و یا خداهمهانگاری در نظام اندیشگی شاعرانه او بار بر نوعی از هستیشناسی و در پیوند با زیباشناسی عقلی و پلورالیزم یکپارچهنگر انسانی است که بر پایه آن همه زیستمندها را شبکهای بهم پیوسته میداند و پیرفت آن در برابر اخلاق زیستمحیطی انسانمحور، اخلاق زیستمحیطی طبیعتمحور را تعریف کرده و میکند. برابر این نگاه، طبیعت دارای ارزش مستقل است و انسان بخشی از طبیعت است و حق تصرف و استخدام طبیعت را نداشته و ندارد.
۲- این انگاره، در فرهنگ سیاسی و کنش اجتماعی، پیآمدها و کارکردهایی داشته و دارد، از جمله، کارکردِ نفی اصالت نژادی و امتیازات قومی و نیز نفی مطلق نگری و تعصبورزیهای ناشی از آن، چنانکه در سروده سپهری آمده است: «اهل کاشانم / نسبم، شاید برسد / به گیاهی در هند، به سفالینهای از خاک سیلک / نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد / .... / اهل کاشانم / شهر من اما کاشان نیست / .... / شهر من گم شده است» (صدای پای آب)
۳- بدین بیان - چنانکه روشن است - از بنمایههای هستهای انگاره «اخلاق زیستمحیطی طبیعتمحور» همپایگی و هموزنی همه اجزاء هستی در «بودن» است و چنان است که این نظام اندیشگی نه تنها انسان را تافته جدا بافته و پدیده برگزیده ندانسته و نمیداند و حق سلطه بر طبیعت و جهان را برای او روا ندانسته و بر نمیتابد، بلکه میگوید:
«و من مسافرم / ای بادهای همواره! / مرا به وسعت تشکیل برگها ببرید / و مرا به کودکی شور آبها برسانید / و کفشهای مرا تا تکامل تن انگور / پر از تحرک زیبایی خضوع کنید ... / دقیقههای مرا تا کبوتران مکرر / در آسمان سپید غریزه اوج دهید / و اتفاق وجود مرا کنار درخت / بدل کنید به یک ارتباط گمشده پاک / و در تنفس تنهایی / دریچههای شعور مرا به هم بزنید / روان کنیدم دنبال بادبادک آن روز / مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید / حضور هیچ ملایم را به من نشان بدهید!» (مسافر)
۴- بدین روی، شاعر خود را نه در محیط، که بخشی از محیط دانسته و بر پایه چنین نگاه زیباشناسانهای از «پاس قانون زمین» سخن میگوید:
«روی قانون چمن پا نگذاریم» (صدای پای آب)
« ... یاد من باشد، هر چه پروانه که میافتد در آب، زود از آب در آرم / یاد من باشد، کاری نکنم که به قانون زمین برنخورد» (حجم سبز، غربت)
و میگوید:
«چیزهایی هست که نمیدانم / میدانم، سبزهای را بکنم خواهم مرد» (حجم سبز، روشنی، من، گل، آب)
۵- و درست بر همین شالوده و بر پایه حس همفازی کیهانی است که همسازی با همه زیستمندان را شایسته دانسته و بدین نگاه، رعایت اخلاق زیستمحیطی را بایسته میداند:
«صبحها نان و پنیرک بخوریم / و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام / و بپاشیم میان دو هجا تخم سکوت / و نخوانیم کتابی که در آن باد نمیآید / و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست / و کتابی که در آن یاختهها بیبعدند / و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد / و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون / و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت / و اگر خنج نبود / لطمه میخورد به قانون درخت / و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی میگشت / و بدانیم اگر نور نبود منطق زنده پرواز دگرگون میشد / و بدانیم که پیش از مرجان خلایی بود در اندیشه دریاها» (صدای پای آب)
این است که شاعر «قطع درخت» را بمثابه «قتل» دانسته (صدای پای آب) و از همه میخواهد تا به نام «زن، زیبایی و زندگی» چنان مردم صفاپیشه بالادستِ آبادی «آب» را گِل نکنند (حجم سبز، آب) و درست در این راستا، در جستجوی شهری است که شهروندانش، چنین بازنمایی میشوند:
«قایقی خواهم ساخت / خواهم انداخت به آب / دور خواهم شد از این خاک غریب / که .... / همچنان خواهم راند / همچنان خواهم خواند / .... / پشت دریا ها شهری است / که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است / بامها جای کبوترهایی است / که به فواره هوش بشری مینگرند / دست هر کودک ده ساله شهر شاخه معرفتی است / مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند / که به یک شعله به یک خواب لطیف / .... / پشت دریاها شهری است / که در آن ... » (حجم سبز، آب)
۶- و نیک میداند که - البته - «ایدهآل»ی چنین، در پهنه جهان، رخت «رئال» بر تن نخواهد کرد، مگر آنکه نخست در گستره جان، نمود و نماد یابد و این « نیایش» اوست:
« ... / ما جنگل انبوه دگرگونی / از آتش همرنگی صد اخگر برگیر / برهم تاب؛ بر هم پیچ / شلاقی کن و بزن بر تن ما / باشد که ز خاکستر ما / در ما جنگل یکرنگی بدر آرد سر / .... / هر سو مرز هر سو نام / رشته کن از بی شکلی، گذران از مروارید زمان و مکان / باشد که به هم پیوندد همه چیز / باشد که نماند مرز / که نماند نام / ... » (حجم سبز، نیایش)