احمد اسلامی
احمد اسلامی
خواندن ۷ دقیقه·۸ ماه پیش

سهراب، حرفی از جنس زمان / ۱۹

درون‌مایه‌های عرفانی شعر سپهری / ۱۴

عرفان طبیعت محور ( در‌آمد)

احمد اسلامی


۱- پیوند انسان و طبیعت، تیره و تباری پیشا‌تاریخ دارد و گواه آن، فرهنگ و هنر ملت‌هاست که به یادگار، ماندگار شده است و از ان جمله ادبیات - بویژه - در گونه‌های چندی از صنعت شعر.

و در این میان شعر فارسی - نه تنها بیگانه و بی‌بهره از این مایه و بن‌مایه نبوده است و نیست، که - در آن از آغاز تا امروز، سر‌امد بوده و هست. نمونه‌اش میراث فاخر شاعرانی است چنان رودکی، منوچهری، دقیقی و ... تا سعدی و مولوی و حافظ.

اینان - عمدتا - با به کار‌گیری صنایعی چون «تشبیه»، زمینه خوبی برای بازنمایی چنین پیوندی فرآورده و در نتیجه‌ صحنه‌ها و پرده‌های شگفت و شگرفی را بر ساخته و - گاهی - با تمام ظرفیت هنری، شور‌انگیزی و شوق‌امیزی را طرحی نو در‌انداخته‌اند.

۲- در اینجا - البته - یاد آوری این نکته شایسته و بلکه بایسته است که «تشبیه / همانند سازی» گونه‌ای تلاش و کوشش و نوعی ابداع هنری برآمده از قدرت تخیل و ذهنیت زیبا‌شناختی است. بر این پایه همانند ساختن انسان و طبیعت - مثلا - به یکدیگر، برساخته خیال شاعرانه و فرآورده ابتکار ذهن و از جنس مهارت و فن و صنعت است و از این رو‌ است که شاعر تا مرز «تمثیل» بیشتر و پیشتر نرفته و نمی‌رود و به مرز «تجربه شاعرانگی» هرگز نمی‌رسد. قصیده و قطعه «بوی جوی مولیان آید همی / یاد یار...» نماد و نماینده چنین شعری است.

۳- در این طیف از شعر، خبری از شاعر و تجربه شاعرانگی او در مواجهه با طبیعت نیست، شاعر غایب بزرگ و در نوعی غفلت از طبیعت است. انچه که هست حضور«مشبه» در روند همانندسازی است.‌ مثلا، یار تشبیه به سرو می‌شود و معشوق به ماه، یکی به بوستان می‌رود و آن دیگری به آسمان...، همین و بس!

۴- در برابر، اما:

طیف دیگری از شعر را نیز، می‌توان شاهد بود، شعری که باز‌نمود «همانند شدن / همانند گشتن» انسان و طبیعت است و باز‌نمای نسبت این‌-همانیِ بین شاعر و طبیعت است. در این طیف از شعر -تنها- با صنعت تشبیه روربر نیستیم، بلکه با نوعی زیست_جهان و با یک فرایند روانشناختی مواجهیم که آنهم -البته- از قدرت تخیل بهره می‌گیرد، با این تفاوت -اما- که عنصر اصلی و فعال در پیدایش آن « منِ» شاعر است. « من» (به مثابه «سوژه / عنصر عامل») که چنان و چندان با طبیعت انسان_وار در‌ هم تنیده و همگون شده‌اند که مرز و میزِ بین آنها، نیست و نا‌بود گشته و جدایی نا‌پذیر و نا شناسا -ی از هم‌دیگر - گشته‌اند. در این طیف از شعر، زیر پوست قدرت تخیل و صنعت تصویر، نوعی تجربه روحی / روانی جاری است، تجربه در هم تنیدگی و در آمیختگیِ «من / طبیعت» - چنان عاشق و معشوق - که بر پایه‌ای از همانند شدگی و همذات‌گرایی، «من / شاعر» تن‌پوشی از طبیعت بر خود گرفته و در تن برهنه طبیعت خزیده است و به نوعی از «وحدت وجودِ» طبیعی رسیده است.

نما و شِمایی از این حال‌وهوا را در شعر تغزلی می‌توان دید، در شعر مولوی و عطار و حافظ.

۵- اوج و موج چنین تجربه‌ای را در شعر سپهری می‌توان دید، شعر سپهری - چنان شعر رودکی و منوچهری تا نیما و بهار - باز‌تاب طبیعت_ستایی نیست، بلکه روایت تجربه در‌آمیختگیِ «من / شاعر- طبیعت» است، تجربه‌‌ای از جنس تجربه « وحدت وجود» که کار‌کردی فرا‌واقع به خود گرفته و ریشه‌ای هستی_شناختی دارد و به گوشه‌ای از روانشناختی شاعر - نیز - بر می‌گردد.

به سخنی دیگر، طبیعت_گرایی در شعر سپهری، از جنس شگردهای بدیعی و تکنیک‌های بیانی و از نوع آرایه‌های ادبی نبوده و نیست و نباید به طبیعت_ستایی فرو کاسته شود.

۶- سپهری، طبیعت_آشنا، طبیعت_آگاه و طبیعت_گرا‌ست، این‌ها همه هست، درست است، همه -اما- این‌ها نیست. افزون بر آن و فراتر از آن، سپهری - به گواهی آثار و از جمله اشعار هشت کتاب - حتی با نگاهی متفاوت از عرفان کلاسیک، در فرایندی از «عبور» و بر بستری از پویش هماره و همیشگی، همه مرزها را در‌نوردیده و بر می‌چیند و تا جایی که به نوعی از «جنبش بی‌جنبشی» رسیده است (نک: د / آوار آفتاب، قطعه‌های / فراتر و برتر از پرواز) و نماد و نمودها را حبابی بیش ندانسته و نمی‌داند و در نتیجه حقیقت رازگونه را خزیده در تن واقعیت و واقعیت را لباسی بر تن حقیقت می‌بیند و از این رو است که خدا را در این نزدیک می‌بیند: « لای شب‌بو‌ها، پای کاج بلند، در روشنی کوه، پای چپرها و ( به ترتیب نک: صدای پای آب و د / حجم سبز، قطعه‌های / از روی پلک شب و آب) و نیز رستگاری را، می‌گوید: « ... رستگاری نزدیک است / لای گل‌های حیاط » ( د / حجم سبز، ق / روشنی، من، گل، آب) و هم می‌گوید: « ابدیت روی چپرها» ( د / شرق اندوه، ق / وید)

۷- بدین نگاه و بر پایه این انگاره که در آفرینشهای هنری، بخش زیادی از بار معنا را فرم بر دوش کشیده و می‌کشد، سپهری- بویژه- در دفتر هشتم هشت کتاب، از ساختاری بهره می‌گیرد که در سایه آن مخاطب فرصتی پیدا کند تا به نوعی از شهود و آگاهی دست یازد که در «بی‌معنایی» رخ می‌دهد. منظور از «بی‌معنایی» در ساده‌ترین بیان، نگاه به پدیده‌ها و تماشای هستومندها بی‌واسطه و بدون وصف آنهاست. تعبیر «گنجشک محض» (ما هیچ ما نگاه، هم سطر هم سپید) استعاره‌ چنین سبک و سلوکی است.

در واقع، سپهری تلاش دارد تا با هدف آزاد‌سازی ذهن، بارش فکری و آبشار آگاهی از طریق استحاله معنا در فرم، خواننده را به گونه‌ای از نگاه تجریدی راهنمایی کرده و رهنمون شود و این از ویژگی‌های سبک شعر اوست. به نظر می‌رسد دفتر «ما هیچ، ما نگاه» یکسره نشان از چنین تلاشی دارد.

۸- بدین روش، سپهری با بهره‌گیری از فنون زبانی و بلاغی، نشان می‌دهد که در این نظام اندیشگی، جهان، جاندار است و در پویه سمت بی‌سویی است. طرح‌واره‌ها و استعاره‌های فراوان حرکتی -بویزه در شعر مسافر- این گزاره را گواهی کرده و پوشش می‌دهد.

۹- در این نگاه و نگر،

طبیعت چنان انسان جاندار است و نهاد جهان چنان نسیم و باد در شور و در وزش و بی‌تاب و روان. و بدین روی همه چیز و هم هر رویدادی، در کنش است و کنشگر:

باری، در این نگاه و نگر

· سنگ حالتی معنادار دارد: «... بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم»(د / حجم سبز، ق / باغ همسفران)

· خاک در شنود موسیقی احساس است: « خاک، موسیقی احساس تو را می‌شنود»( د / حجم سبز، ق / پشت دریاها) چنانکه گلدان در نیوش موسیقی رویش است: «... مثل یک گلدان، می‌دهم گوش به موسیقی روییدن»( د / حجم سبز، ق / آب)

· و نیز: «در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است» چنانکه چوب حافظه دارد: « هر که در حافظه چوب ببیند باغی... » (د / حجم سبز، ق / سوره تماشا)

· الاغ هم شعورمند است: «... الاغی دیدم ینجه را می‌فهمید» ( د / صدای پای آب)

· و باد نیز ذهن دارد: «... میان گاو و چمن ذهن باد در جریان بود» ( د / مسافر)

۱۰- و از این رو‌است که در دیالوگ با باد می‌شود:

« ... / صدای همهمه می‌آید / و من مخاطب تنهای بادهای جهانم / و رودهای جهان / رمز پاک محو شدن را به من می‌آموزند / فقط به من ! / ....به دوش من بگذار ای سرود صبح وِدا‌ ها / تمام وزن طراوت را » (مسافر)

و «دست و رو در حرارت سیب» و «در تماشای اشکال» می‌شوید: ( رک: د / مسافر و نیز د / زندگی خوابها، ق / سفر) و «در طلوع گل یاس بیدار می‌شود» ( د / حجم سبز، ق / باغ همسفران) و « نبض او در میان عناصر شنا می‌کند» ( د / ما هیچ ما نگاه، ق / متن قدیم شب) و الهیات او، الهیات طبیعی می‌شود:

«.... / و خدایی که دراین نزدیکی است / لای این شب‌بوها / پای آن کاج بلند / روی آگاهی آب / روی قانون گیاه / من مسلمانم / قبله‌ام یک گل سرخ / جانمازم چشمه / مهرم نور / دشت سجاده من / من وضو با تپش پنجره ها می‌گیرم / در نمازم جریان دارد ماه / جریان دارد طیف / سنگ از پشت نمازم پیداست / همه ذرات نمازم متبلور شده است / من نمازم را وقتی می‌خوانم / که اذانش را باد / گفته باشد سر گلدسته سرو / من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف می‌خوانم / پی قد قامت موج / کعبه‌ام بر لب آب / کعبه‌ام زیر اقاقی‌هاست / کعبه‌ام مثل نسیم / می‌رود باغ به باغ / می‌رود شهر به شهر / حجرالاسود من روشنیِ باغچه است...» ( د / صدای پای آب)


یادداشت‌های پیشین:

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۶ - ۱

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۶ - ۲

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۷

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۸ - ۱

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۸ - ۲

سهراب حرفی از جنس زمان / ۱۸ - ۳

سهراب سپهریهشت کتاب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید