زندهرود اندیشه
زایندهرود حکمت و هنر
او، طنین برف و بال کبوتر
باغتالار امید، شادی و آرامش
سهراب،
که بیش از هر چیز با الهام از طبیعت و با کولهباری از «سیاحت حماسه / مسافر» سوار بر مرکب خطوط و حروف و در فرایندی از سیر و «سیاحت اطراف طور / مسافر» با بومیسازی و روزآمد سازی حکمت اشراق، سیاهبیشه زندگی را پُر از «روشنی بیرنگی / زندگی خوابها، مرغ افسانه» میخواست و آرزو به دل بود که «خوب بود این مردم دانههای دلشان پیدا بود / حجم سبز، ساده رنگ» بیگمان از بزرگترین شعرای معاصر ایران است.
درست است که او پیراهنی از انزوا بر تن دارد، اما این بدان معنا نیست که این نقاش شاعر خارج از زمان خود است، چه آنکه وی با گذر از مرز حوادث روزمره و امتناع از ورود ووقوف در علایق و سلایق رایج فکری و تمایلات سیاسی، نگاهش همواره خیره به وقایع شگفتانگیز است «بیایید از سایهروشن برویم...، بیایید از شورهزار خوب و بد برویم...، برویم، برویم و بیکرانگی را زمزمه کنیم...، دم صبح دشمن را بشناسیم و به خورشید اشاره کنیم... / آوار افتاب، سایبان آرامش ما ماییم» و بدین روی، روح زمانه، سقوط تدریجی ارزشها و ظهور تفکر انسانمدارانه در کار او طنینی نمایان دارد و از فراوانی معناداری برخوردار است.
بدین بیان، او شاعری پاشان و پریشان نیست که بر تلنبار خرابههای زمان خویش بنالد و مویه کند، بلکه او پیوسته در یافتن جایگاهی است که تمامی تجربه معنوی از آن برمیخیزد و این درد اوست.
سپهری از طریق تفکرات و تأملات فلسفی به آموزههای عرفانی دست یافته و در قامت فیلسوفی عرفان مشرب ظهور و بروز پیدا کرده و مصداق انسان معنوی است و چنین است که شعر سپهری سرشار از فضاهای فراسوست. تمام بیست و پنج قطعه دفتر حجم سبز در این فضای سحرآمیز است که نشان میدهد شاعر پیوسته در هروله بین این غربتآباد و سرزمین هیچستان است که بیتالغزل ان شعر نشانی است. در این اشعار، شاعر در پی آن است که در این جهان افسون زده، روی خرابههای فکری و فرهنگی، تکیهگاهی در خور بیابد تا مگر با گذر از نیهیلیسم زمانه، ملجا و ماوایی بیابد.
به قول سن ژان پرس (شاعر برجسته فرانسوی):
هنگامی که اساطیر فرو میپاشند، در شعر است که الوهیت، ملجا و پناه و چهبسا منزلگاهی نو میجوید.
او که فرزند کویر است «اهل کاشانم..../ صدای پای آب» و ریشه در تبار مکتب عرفان عشق دارد «تا شب خیس محبت رفتم.... / صدای پای آب» + «من از سیاحت در یک حماسه میآیم.... / مسافر» و دچار شور هزار مستی ناسیراب است که: «بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است.... / حجم سبز، شب تنهایی خوب» و از سوی دیگر فرهنگی جهانی دارد و شعر معاصر جهان - از آسیا تا امریکای لاتین - را نوشیده است، به راستی و درستی تلاش دارد تا بر بنیاد منطق «عبور باید کرد و همنورد افقهای دور باید شد..... / مسافر» + «چشمها را باید شست.... جور دیگر باید دید..... / صدای پای آب» + «همیشه با نفس تازه راه باید رفت..... / مسافر» جوهر حکمت و هنر ملی را به مثابه سرود اناهیتا - نگاهدار جاودانی آبها - از زیر قرنها دیوار و آوار برکشد و «واحهای در لحظه.../ حجم سبز، واحهای در لحظه» بیافریند.
گشت و گذاری در هشت کتاب (و البته در پیوند با سایر آثار سهراب) و توجه به ویژگیهای زبانی (سوررئالیسم، اسطوره، نماد، استعاره و ...) با تاکید بر واژگان کلیدی (آب، وقت، دوست و...) و فهم شبکه معنایی بین آنها، نشان از آن دارد که او دارای یک منظومه فکری است و در حوزه ذهن و عین برخوردار از «تجربههای کبوترانه/ما هیچ ما نگاه، اکنون هبوط رنگ» و «تجریدهای تماشاگرانه/ ما هیچ ما نگاه، اینجا همه تیه» است.
این نظام اندیشگی که در تعبیر خود او «فلسفه لاجوردی / ما هیچ ما نگاه، از ابهام به بعد» نامیده شده است، بر اندیشه هستیشناسانهای بار و سوار و ایده و انگارهای را در پی دارد و میاورد.
به گواهی شعر بلند «صدای پای آب» فلسفه لاجوردی او بر سازهای از «هویت توحیدی و توحید هویت» بنیانگذاری و معماری شده است «و خدایی که در این نزدیکی است، لای این شببوها، پای آن کاج بلند، روی آگاهی آب، روی قانون گیاه، ... هر کجا هستم، باشم، آسمان مال من است، پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است، چه اهمیت دارد، گاه اگر میرویند قارچهای غربت، من نمیدانم، که چرا میگویند : اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست، و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست، گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد ؟!.... / صدای پای آب»
سیر تحول تکاملی واژگان، مفاهیم و ترکیب کلمات در عناوین و سلوک شعری هشت کتاب، با توجه به شناسه و شناسنامه هر کدام از دفترها که - به رغم فاصلههای تاریخی در سرودن، اما - نوعی از پیوستگی و درهم تنیدگی را نشان میدهد، روایتگر آن است که شاعر، به مثابه عارف سالکی، دارای نوعی سلوک آهسته و پیوسته است و بر بنیانهای اندیشهای، ایدهای را میجوید.
شایسته یادآوری است که این سیر تحول تکاملی در سلوک شعری که پژواکی از سیر تحول ذهنی و عینی شاعر است، از ویژگیهای منحصر به فرد هشت کتاب است و چنین خصیصهای در هیچ دیوان ومنظومه شعری دیگری به چشم نمیخورد.
در نخستین دفتر / مرگ رنگ، آمده است که : «بانکی از دور مرا میخواند، لیک پاهایم در قیر شب است .... / مرگ رنگ، قیر شب» و این سرآغاز یک حرکت رمزآمیز و رازآمیز است که : «مرغ معما در این دیار غریب است ... / مرگ رنگ، روشن شب» و تا با گذر از «زندگی خوابها، آوار آفتاب، شرق اندوه» در «صدای پای آب» به وادی «توحید» میرسد و کوششها، کشش میشود «من به آغاز زمین نزدیکم، نبض گلها را میگیرم، آشنا هستم با سرنوشت تر آب، عادت سبز درخت، روح من در جهت تازه اشیا جاری است ... مثل بال حشره وزن سحر را میدانم ... مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کششهای بلند ابدی ... / صدای پای آب» و تا سپس در شعر مسافر، دچار نوعی کشاکش و غریق حریق حیرت میشود «مرا سفر به کجا میبرد، کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند ... من از کدام طرف میرسم به یک هدهد ؟ ... ولی هنوز قدم گیج انشعاب بهار است، و بوی چیدن از دست باد میاید، و حس لامسه پشت غبار حالت نارنج، به حال بیهوشی است، در این کشاکش رنگین، کسی چه میداند، که سنگ عزلت من در کدام نقطه فصل است، هنوز جنگل، ابعاد بیشمار خودش را نمیشناسد، هنوز برگ، سوار حرف اول باد است ... / مسافر»
در پایان «صدای پای آب» شاعر/سالک/عارف در پیِ «آواز حقیقت» است، چنانکه در پایان «مسافر» در سطحی از مکاشفه خویش موسایی خود را کشف میکند و به نوعی دیگر از «خودآگاهی» میرسد «صدای همهمه میآید، و من مخاطب تنهایی بادهای جهانم ... به دوش من بگذار ای سرود صبح وداها، تمام وزن طراوت را، که من، دچار گرمی گفتارم، و ای تمام درختان زیت خاک فلسطین، وفور سایه خود را به من خطاب کنید، به این مسافر تنها، که از سیاحت اطراف طور میاید، و از حرارت تکلیم در تب و تاب است...... / مسافر»
و این نقطه عطف ورود به وادی ناشناخته «شهود» که شاعر «پیک بشارت» است و این فضای «حجم سبز» است که شعر «سوره تماشا» آن را نمایندگی میکند «به تماشا سوگند و به آغاز کلام ... حرفهایم، مثل یک تکه چمن روشن بود، من به آنان گفتم ... ، به صدای قدم پیک بشارت دادم ... و به آنان گفتم :هر که در حافظه چوب ببیند باغی، صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند، هر که با مرغ هوا دوست شود، خوابش آرامترین خواب جهان خواهد بود، انکه نور از سر انگشت جهان برچیند، میگشاید گره پنجرهها را با آه ... / حجم سبز، سوره تماشا»
بدین روند و فرایند است که شاعر در پویشی هماره هرولهوار از وضعیت «آبادیام ملول شد از صحبت زوال ... / مرگ رنگ، خراب» دگرگون میشود و به «ته شب، یک حشره، قسمت خرم تنهایی را تجربه خواهد کرد، و داخل واژه صبح خواهد شد. / ما هیچ ما نگاه، تا انتها حضور» تغییر وضعیت میدهد.
و تا سرانجام سر از «ما هیچ ما نگاه» درآورده و از خود فرا میرود که: «... ای قدیمیترین عکس نرگس در ابینه حزن، جذبه تو مرا همچنان برد ... + ... ای شب، نه، چه میگویم، آب شد جسم سرد مخاطب در اشراق سرد دریچه، سمت انگشت من با صفا شد. / ما هیچ ما نگاه، متن قدیم شب»
مهم نیست که که در صورتبندی این سیر تحول تکاملی چه الگوریتم و الگویی داریم، هفت شهر عشق عطار، اسفار اربعه صدرالدین شیرازی و یا چهار چوبهای نظری روانشناختی و یا جامعه شناختی و یا ...
و بلکه مهم این است که این سیر و سلوک ذهنی و عینی موجب میشود که آدمی همواره بر بستری از مرگ در تولد باشد «همه میدانیم، ریههای لذت پُر اکسیژن مرگ است ... + ... صبحها، وقتی خورشید در میآید، متولد بشویم ... / صدای پای آب» و با آفرینشهای سهگانه امید، شادی و آرامش در خود به نوعی از وفاق و وحدت در مناسبات چهارگانه با خود، خدا، صبیعت و انسان رسیده و در صلح و سلام زندگی کنیم.