ویرگول
ورودثبت نام
" ALFA "
" ALFA "
" ALFA "
" ALFA "
خواندن ۴ دقیقه·۱۱ ساعت پیش

قوقولیی قوقووو

از بچگی عاشق چرخ فلک بزرگ شهربازی بودم. همیشه آرزو داشتم سوارش شم، اما هیچ‌وقت قسمت نمی‌شد.

اون شب داشتم با یک مرد قدبلند و خوش‌تیپ جلوی بوفهٔ شهربازی حرف می‌زدم. 

هوا بوی ذرت بو داده می‌داد، صدای بچه‌ها، جیغ همه قاطی شده بود 

که یهو مرد گفت:  

_ کیف پولمو تو ماشین جا گذاشتم، بدو بیارش تا بلیط بگیریم

منم محکم و خوشحال گفتم:  

_به روی چشم:/

و بدون فکر دویدم سمت پارکینگ، اون لحظه یه چیزی تو مایه های میگ‌میگ بودم.

ماشین مشکی رو دیدم، و حدس زدم ماشین همون مرد خوشتیپ ناشناسه خواستم درو باز کنم که یهو...  

_ آخخخخ!  

صورتمو با دو تا دست پوشوندم، چیزی نرم خورده بود به من !

با عصبانیت دست‌هامو پایین آوردم و یهو دیدم:  

_ باب اسفنجی؟!

آره، همون خودِ خودشه، فقط بزرگ‌تر از چیزی بود که تو کارتون دیده بودم

یهو باب یه خنده‌ی شیطانی سرداد از اونایی که هیچوقت ازش ندیده بودم ، یه خنده از اون مدل‌هایی که با دیدنش دلت می‌خواد فرار کنی  

_ هاهاهاها... از اینجا نمی‌تونی بری، از اون راه برو!

با انگشت زرد و بادکرده‌ش یه مسیر دیگه رو نشون داد.  

من که تازه متوجه شدم مماخم خونی شده و داره می‌سوزه، گفتم:

_ بکش کنار! من باید کیف اون مردو ببرم تا برام بلیط بخره ...

باب ابروهاشو بالا برد و گفت:  

_ با همین دندون‌هام می‌خورمت، بچه پرو!

دندون‌هامو روی هم فشار دادم، حس ابرقهرمان بهم دست داد، گفتم:  

_ فکر کردی جلوی منو می‌گیری اسفنج زرد؟ من اون بلیط رو می‌خوام!

در همون حال با ضایع‌گی تمام دویدم سمت دیوار کوتاهی که خودش بهش اشاره کرده بود من مثل یه بز کوهی از دیوار بالا رفتم و با غرور رسیدم بالا.

  همون لحظه، یه صدایی اومد...  دیوار لرزید و بعد فرو ریخت!  

_ جییییییغغغغ!

چشمهامو محکم بستم، آمادهٔ برخورد با زمین شدم، ولی حس عجیبی پیدا کردم 

 انگار پاهام کش اومده! بعد از چند ثانیه چشمهام رو که باز کردم دیدم واقعا کش اومده‌ن، مثل دست‌های کارآگاه گجت! 

یهو افتادم پایین ولی به جای خوردن به زمین، پاهام جمع شد و آروم روی خاک وایسادم.  

_ هورااااااااااا

دور و برمو نگاه کردم... سرم گیج رفت   

_ یا خدا... من اینجا چیکار می‌کنم؟!  

دیگه خبری از شهربازی نبود، یه حیاط تاریک بود، چراغ زردرنگی از بالای در حیاط آویزون بود ، صدای جیرجیرک‌ها، و یه نسیم سرد که پوست رو مورمور می‌کرد.  

_ کی هستییییی؟!

صدایی تو حیاط پیچید مثل آژیر پلیس.

چرخیدم پشت سرم رو نگاه کردم چشمهام از حدقه بیرون زد و وسط شوک، دویدم سمت دیوار. اون لحظه فقط یه فکر تو سرم بود: فرار کن قبل از اینکه بفهمه کی‌ای.  

با وحشت دستمو گذاشتم روی دیوار... ولی دیوار یهو از وسط شکاف برداشت مثل یه در !   

بی معطلی دویدم بیرون، افتاد دنبالم!  

_ وایستاااا! 

از صداش مشخص بود که اگه بگیرتم، گوشم رو می‌کَنه. 

منم تبدیل شدم به موتور دو زمانه! فقط میدوییدم 

وسط دویدن چشمم به یه دختر چادری افتاد که پشتش به من بود

چادر سیاه پر از نگین و منجوق، عه چادر ریحانه !

ایستادم و فریاد زدم 

_ ریحانههه

برگشت به طرفم... ولی چشماش سفید بود، پوستش خاکستری، دندون‌هاش از زیر لب بیرون زده بود. 

 _ جیییییییییغغغغغ! 

دوان‌دوان به سمت دیگه پرید‌م، حتی نگاهش نکردم.

در بزرگ آبی رنگ خونه‌ی عموم رو دیدم. وسط یه بیابون 

آره، دقیقاً بیابون، ولی من وقت فکر کردن نداشتم.  

با لگد شروع کردم به در زدن:  

_ عمووووووووو! عمووووووووووو!

در با صدای قیژ باز شد، خودمو انداختم داخل، دست روی سینه، نفس‌نفس‌زنان گفتم .  

_ آخیش... 

یهو یه صدای ترق! از زیر پام اومد. 

 

پایین رو نگاه کردم، پاهام تا زانو ناپدید شده بودن  

_ جیغغغغغغغغغ! 

همون لحظه یکی از گوشه‌ی دیوار گفت:  

_ پول بلیطو من بهت می‌دم!  

چرخیدم، دخترعموم بود یه بچه شیرخواره ولی ایستاده روی دو پا، یه عالمه دلار توی دستش.  

_ مرییییییییییییییییییییم؟! 

قبل از اینکه بفهمم چی شده، زمین زیر پام خالی شد، جاذبه گفت خداحافظ!  

سقوط کردم توی یه تونل تاریک، دیوارها با نور بنفش می‌درخشیدن، صدای خنده‌های ترسناکی میومد

قبل رسیدنم دیدم که پایین یه چیزی حرکت کرد... چشامو ریز کردم ... یه خروس!  

اما نه مثل خروس معمولی — یه خروس بنفش غول پیکر نگاهش که به من افتاد دهنشو باز کرد با ترس چشمهام رو بستم که یهو :

_ قوقولییییی قوقووووووووووولییی ! 

همون موقع بلند داد زدم:  

_ یا خدااااا!  

و از جا پریدم!  

نشسته بودم روی تشک خودم ، نفس‌زنان، عرق کرده، قلبم تند می‌زد.  

چشمهام به ساعت افتاد، صبح شده بود، صدای خروس همسایه می‌اومد.  

 _ آخیش... همش خواب بود!  

خواب
۱۲
۵
" ALFA "
" ALFA "
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید