برق این روزها معشوقه ی من شده ! ...
تعجب نکنید غلط املایی نیست گفتم معشوقه .
از همان دست معشوقه هایی که از رفتنش نگرانم و با آمدنش انگار جان دوباره میگیرم ...
معشوقه ی عزیزی که صبح با رفتنش مرا از خواب نازم بیدار کرد و اکنون هم با رفتنش نمی گذارد چشمان خواب آلودم روی هم بیوفتد .
اکنون منتظر آمدنش هستم ، تا کولر عزیزتر از جانم را روشن کنم و طاق باز بخابم .
عرق کرده ام مانند زمانی که از رفتن معشوقه ات میترسی و استرس میگیری . البته این عرق مربوط به گرمای استانم است که در این ساعت ۴۰ درجه دما دارد نه چیز دیگری ...
اما خیالم راحت است معشوقه ی من برق عزیزم چند دقیقه ی دیگر می آید .
نه آنکه فکر کنید بی معرفت است و دیگر قرار نیست چشمانم به جمالش روشن شود ها نه !...
فقط روزی چهارساعت و البته گاهی هم شش ساعت میرود و زود می آید .
دختران و پسران سرزمینم از من یاد بگیرید !
میبینید چگونه معشوقه ام را در چنگ دارم طفلی فقط دو یا سه مرتبه در روز به مدت دوساعت گم میشود و باز سر و کله اش پیدا می شود
مثل همین الان که لامپ های خانه به یک باره روشن شده و موجب اذیت چشمانم میشود
باز خوب است آمدنش همراه با صلوات میشود ها ...
یاد بگیرید میخواهد معنویات و دین را فراموش نکنیم .
