چون به مطالب "سلامت روان" علاقه بیشتری نشون دادید، تصمیم گرفتم اکثر اوقات در مورد همین موضوع باهاتون صحبت کنم.
بحث امروز دربارهی حرفهای انگیزشی و باورهای مثبتاندیشی و تأثیر اونها روی زندگی ماست.
قبل از شروع به خودتون جواب بدین: به نظرتون واقعاً مثبتاندیشی و دنیای باورها همه چیز برای موفقیته؟
اگه هر روز جلوی آینه به خودم بلند بگم که: من آدم قدرتمندی هستم. واقعاً قدرتمند میشم؟
حقیقت اینه که حرفهای انگیزشی و مثبتاندیشی ذاتاً بد نیستن امّا بعضی اوقات نوعِ نگاه ما به این اطلاعات باعث میشه که تأثیر معکوس روی زندگیمون بزارن.
کافیه یه نگاهی به پیجهای انگیزشی بندازید، نمونهی بارز و مشهور اونها، رسانهی "سوخت جت" هست که احتمالاً اکثر شما اون رو میشناسید.
بحث سر بد بودن یا خوب بودن این صفحه نیست. فقط به عنوان یک نمونه برای شما مثال زدم. توی این صفحه تیترهای جذاب (که به قلاب) معروفند رو میبینیم و توی ذهنمون یه عالمه انتظارات غیرحقیقی میسازیم. مثل چی؟
"بیل گیتس"، "استیو جابز" و "جف بزوس" از شرایط مشابه ما و حتی به مراتب بدتر شروع کردن و الان افراد موفق و سرمایهداری هستن که الگوی میلیونها جوون و نوجوون شدن.
بعد با معرفی یه کتاب یا دورههایی مثل "فکر کنید و مولتی میلیاردر شوید" یا "باشگاه پنج صبحیها" این ذهنیت در ما ایجاد میشه که فقط یک قدم برای موفقیت توی زندگیمون باقی مونده و اون هم گذروندن این دوره یا خوندن این کتابه.
بیا عملکرد مغز رو دربرابر این اطلاعات بررسی کنیم.
هممون به خوبی میدونیم که خوندن کتاب یا دیدن دورهی آموزشی به تنهایی نمیتونه زندگیمون رو تغییر بده و کاملاً به این موضوع آگاهیم.
ولی باور میکنیم که خوندن کتابِ خودیاری (انگیزشی) میتونه زندگی ما رو نجات بده. اتفاقی که میافته چیه؟
در حرکت اول دریافت این اطلاعات باعث احساس لذت و افزایش دوپامین میشه و خب چیزه خوبیه. امّا مشکل اصلی اینجاست که به این موضوع اعتیاد پیدا میکنیم. و به صورت مداوم اطلاعات انگیزشی و خودیاری رو به عنوان خوراک وارد مغزمون میکنیم بدون اینکه قدمی برای (واقعاً) بهتر شدن برداریم.
تو این مرحله ما نمیخونیم که آگاهی خودمون رو افزایش بدیم بلکه میخونیم که فقط احساس بهتری داشته باشیم.
بهتره این جریان رو از یه زاویهی جدید بررسی کنیم:
خودیاری یا مثبتاندیشی یعنی استفاده از عوامل خارجی (مثل خوندن کتاب یا مشاهده فیلمها) برای دریافت انگیزه بیشتر. امّا انگیزه بدون اقدام مثل عالمِ بدون عمل میمونه، کاملاً بی ارزش.
از طرف دیگه آدمهایی هستند که شعارشون اینه:
"به تنها چیزی که نیاز دارید نظم و انضباط (دیسیپلین) است".
این جمله هم تا حدودی درسته امّا نه کاملاً.
برای درک بهتر از یه مثال استفاده میکنیم:
ورزش فوتبال محبوبترین ورزش در جهان به شمار میاد. امّا معنی این رو میده که تمام افراد کرهی زمین از دیدن فوتبال لذت میبرن؟
تنها راه فهمیدن برای اینکه تماشا یا انجام ورزش فوتبال برای شما لذت بخش هست یا نه اینه که انجامش بدین.
اکثر آدمها توی این نقطه اشتباه میکنن: انجام دادن فقط یکبار امتحان کردن نیست.
به عنوان مثال ما میشنویم که اکثر دخترها به فوتبال علاقهای ندارن، امّا خیلی از فوتبالیستهای خانم با شور و اشتیاق خاصی این ورزش رو به طور حرفهای دنبال میکنن.
اینکه این شور و علاقه از بچگی درون اونها وجود داشته، کاملاً غلطه. اونها با تمرین مکرر فوتبال و آشنایی با قوانین و قواعد موجود در این ورزش تونستن علاقه خودشون رو به دست بیارن.
کلیتِ کار جهان به همین شکل ساده است:
خودیاری باعث درونِ شما یه انگیزه ناپایدار شکل بگیره، اینکه ما چقدر به اون انگیزه احتیاج داشته باشیم کاملاً به خودمون بستگی داره.
نکته: خودیاری با خودسازی در تضاد نیست بلکه در مسیر همدیگه است.
نه دیسیپلین نه مثبتاندیشی و نه هیچ عامل دیگهای ما رو به سمت زندگی خوب هدایت نمیکنه تا زمانی که درک نکنیم به چه موردی بیشتر از بقیه نیاز داریم.
شاید حیاتیترین مسئله برای موفقیت درک این همین موضوع باشه.
اینکه مثبت اندیشی، مدیتیشن یا پیادهروی بتونه به شما توی زندگی کمک کنه کاملاً بستگی به خودتون داره. شاید واقعاً مدیتیشن بهترین گذینه برای آرامش ذهنی شما نباشه. یا فقط دیسیپلین داشتن بدون انگیزه و مثبتاندیشی واقعاً گزینهی مناسبی نباشه.
تنها راهش انجام دادنه و بازهم تکرار میکنم: انجام دادن با یکبار امتحان کردن فرق داره.
به عنوان مثال شما با یک روز غذای سالم خوردن، بدنی کاملاً سالم رو بدست نمیاری مگه اینکه این رژیم تغذیهی سالم حداقل برای 6 ماه تا 1 سال تداوم داشته باشه.
در نهایت نه صحبتهای من نه هیچشخص دیگهای مسیر درست رو نشون آدمها نمیده، بلکه تنها راه فهمیدنش یادگیری و تجربه کردنه.
امیدوارم از خوندن این مطلب لذت برده باشی.☻
سؤال، نظر یا انتقادات خودتون رو برای بهتر شدن محتواها بنویسید.♥