ali.fard2014
ali.fard2014
خواندن ۱۰ دقیقه·۴ سال پیش

داستان پلیسی ، جنایی ،معمایی / جنازه‌ای در خودروی سوخته

زیر لاستیک عقب سمت راننده شیء پلاستیکی مشکی رنگی دیده می‌شد.کارآگاه آن را با انبر برداشت و نگاهش کرد. پاشنه کفش زنانه بود و می‌توانست مدرک مهمی در پرونده محسوب شود البته قبل از آن باید هویت مقتول را فاش می‌کردند

سرگرد فیاض و دستیارش ستوان رحیمی وقتی به محل حادثه رسیدند که ماموران کلانتری مردم را متفرق و جو را آرام کرده بودند.خودروی مدل بالایی در یکی از فرعی‌های خیابان میرزای شیرازی آتش گرفته و وقتی آتش‌نشانان شعله‌ها را فرونشانده ،جنازه مردی را دیده بودند که به نظر می‌رسید به قتل رسیده است.

کارآگاه اول نگاهی به خودرو انداخت و بعد جنازه را برانداز کرد.بریدگی و جراحاتی در گلو و قفسه سینه مرد دیده می‌شد. ضمن این‌که او را روی صندلی عقب خوابانده بودند و همین احتمال مرگ براثر حادثه را منتفی می‌کرد.سرگرد شماره پلاک خودرو را یادداشت کرد و مشغول صحبت با یکی از ماموران کلانتری شد .هنوز چند جمله‌ای بیشتر حرف نزده بودند که ستوان رحیمی جلو آمد.

  • ببخشید قربان یک چیزی پیدا کردم.

زیر لاستیک عقب سمت راننده شیء پلاستیکی مشکی رنگی دیده می‌شد.کارآگاه آن را با انبر برداشت و نگاهش کرد. پاشنه کفش زنانه بود و می‌توانست مدرک مهمی در پرونده محسوب شود البته قبل از آن باید هویت مقتول را فاش می‌کردند.

دو همکار بعد از بررسی صحنه جرم به اداره برگشتند تا بقیه تحقیقات‌شان را با کمک گرفتن از امکانات رایانه‌ای پی بگیرند.انها وقتی شماره پلاک خودرو را وارد رایانه کردند ،متوجه شدند مالک آن مرد 41 ساله‌ای به نام آرش است.کارها در این پرونده خیلی ساده پیش می‌رفت و گرهی در کار ایجاد نمی‌شد تا حداکثر دو روز دیگر قاتل پیدا و به بازپرس ویژه قتل تحویل داده می‌شد.

ستوان موظف شد سراغ خانواده آرش برود تا ببیند مقتول همین مرد است یا نه اما رحیمی قبل از این کار استعلامی هم درباره آدم‌های مفقودی گرفت و متوجه شد اسم آرش از دیشب وارد این فهرست شده است.وقتی نتیجه را به فیاض گزارش داد،کارآگاه به هیجان آمد.

  • پرونده‌اش را بگیر تا ببینیم ماجرا چیست.

همسر آرش به نام نیلوفر گم شدن شوهرش را گزارش داده بود.طبق اطلاعاتی که این زن ارائه داده،مقتول صبح طبق روال همیشه ساعت 8 صبح از خانه بیرون رفته بود تا به بوتیکش در شمال شهر برود اما از ساعت 11 به بعد موبایلش خاموش بود.

زن از شاگرد آرش سراغ گرفته و فهمیده بود همسرش آن روز اصلا به مغازه نرفته است.او تا شب همه جا را گشته و از هرکسی که فکرش می‌رسید پرس‌وجو کرده و در نهایت ناامید شده و پلیس را در جریان قرار داده بود.فیاض اظهارات نیلوفر را سه بار خواند و به دستیارش گفت:"نمی‌شود به این زن اعتماد کرد.منظورم این نیست که صددرصد دروغ می‌گوید اما خیلی وقت‌ها خود قاتل اول از همه به پلیس گزارش می‌دهد تا بعدا مدرکی به نفع خودش داشته باشد.مخصوصا در ماجراهای همسرکشی این اتفاق زیاد می‌افتد."

ستوان هم با رییس‌اش موافق بود اما به هر حال باید نیلوفر را خبر می‌کردند تا بتوانند تحقیقات بیشتری انجام بدهند.ساعت از 9 صبح گذشته بود که رحیمی با زن جوان تماس گرفت و او را احضار کرد.نیلوفر وقتی به اداره اگاهی رسید در اولین جمله به فیاض گفت:"خودم را برای شنیدن هر خبری اماده کرده‌ام.لطفا رک حرف‌تان را بزنید."

کارآگاه شانه بالا انداخت و جواب داد:"مسلما خبر خوبی برایتان ندارم.شوهرتان فوت شده یعنی به قتل رسیده."

زن برخلاف ادعای اولیه‌اش طاقت نیاورد و زیر گریه زد.ستوان رحیمی از یکی از ماموران زن کمک خواست تا نیلوفر کمی بر خودش مسلط شود.گره اول پرونده باز شده بود و حالا فیاض به همسر مقتول ظنین بود به ویژه به خاطر پیدا شدن لنگه پاشنه در صحنه جرم.

نیلوفر بعد از نیم ساعت وقتی به خودش مسلط شد، با لحنی طعنه‌امیز به کارآگاه گفت:"می‌دانستم بالاخره کار خودش را می‌کند."فیاض خونسردانه پرسید:"شوهرتان با شخص خاصی اختلاف داشت؟"

همسر مقتول دوباره به گریه افتاد و ماجرای ورود یک زن به زندگی‌اش را تعریف کرد. آرش هشت ماه قبل در میدان تجریش با زنی تصادف کرده و پای آن زن شکسته بود.همین باعث آشنایی مرد جوان با آن زن شده و آن طور که نیلوفر ادعا می‌کرد ارتباطی بین آنها برقرار شده بود.فیاض از زن داغدار پرسید:"شما چه طور متوجه این رابطه شدید؟"

  • اولش که من دو بار به بیمارستان رفتم و آن زن را ملاقات کردم به هر حال شوهرم با او تصادف کرده بود و باید از او مراقبت می‌کردیم بعد از آن دیگر خبری نداشتم تا این‌که هفته پیش خیلی اتفاقی این موضوع را فهمیدم.شوهرم حمام بود که برایش پیامک امد نمی‌دانم چه طور شد که کنجکاو شدم و پیام را خواندم .یکی نوشته بود امروز نیا برادرم قرار است از شهرستان بیاید.با آن شماره تماس گرفتم و صدای همان زن را شنیدم.اسمش ساناز است اما شوهرم شماره او را به اسم مرادی ثبت کرده بود.

نیلوفر توضیح داد بعد از فهمیدن این موضوع با شوهرش درگیر شد و آرش قول داده بود رابطه‌اش را با آن زن قطع کند البته گفته بود ساناز از او باج می‌خواهد و نیلوفر هم گفته بود باج را بدهد و خودش را خلاص کند.شاید این زن راست می‌گفت.شاید هم می‌خواست واقعیت را پنهان کند.

کارآگاه شماره ساناز و شماره حساب‌های بانکی آرش را گرفت و نیلوفر را محترمانه از اتاق بیرون کرد تا بتواند به بقیه کارها برسد. او به ستوان دستور داد ترتیبی بدهد تا همسر مقتول به صورت شبانه‌روزی به صورت نامحسوس زیرنظر باشد.همزمان دور تازه تحقیقات شروع شد.

فیاض می‌خواست قبل از هر چیز بداند ماجرای باج‌خواهی درست است یا نه برای همین باید از بانک استعلام می‌گرفت.او دستیارش را دبنال گرفتن مجوزهای قانونی فرستاد و بالاخره دو همکار ساعت 3 بعداز ظهر به بانکی که مقتول در انجا حساب داشت رسیدند و موضوع را با رییس شعبه درمیان گذاشتند.رییس بانک که آرش را می‌شناخت و او را یکی از مشتریان خوب محسوب می‌کرد وقتی خبر قتل را شنید جا خورد و خودش تمامی اطلاعاتی را که پلیس لازم داشت،استخراج کرد.همان روز صبح چکی 20 میلیون تومانی از آرش توسط زنی نقد شده بود.

آورنده چک مستقیم به همان شعبه مراجعه کرده بود و قطعا تصویرش در دوربین‌های مداربسته موجود بود.رییس بانک فیلم را مرتب عقب و جلو کرد تا این‌که بالاخره به مشتری ناشناس رسید.کسی که چک را نقد کرده، زنی جوان بود.

کارآگاه کم‌کم داشت به ساناز مشکوک می‌شد.او دوباره با نیلوفر تماس گرفت و احضارش کرد .خودش هم همراه ستوان رحیمی به سمت اداره راه افتادند. یک ساعت بعد وقتی عکس آورنده چک به همسر آرش نشان داده شد او تایید کرد این زن همان ساناز است البته ظاهرا نام شناسنامه‌ای این زن فرق می‌کرد و طبیعتا او نام اصلی‌اش را پشت چک نوشته بود.فیاض بلافاصله به بچه‌های عملیات دستور داد به خانه این زن که نشانی‌اش پشت چک نوشته شده بود،بروند و ساناز را بازداشت کنند.

ساناز  دستبند به دست به اتاق کارآگاه منتقل شد.بسیار ترسیده بود.تیمی که برای دستگیر او رفته گزارش داده بود او وسایلش را جمع کرده و قصد سفر داشت و اگر دیر می‌رسیدند چه بسی او فرار می‌کرد و دستگیری‌اش سخت می‌شد.فیاض بازجویی را با توپ پر شروع کرد و در اولین سوال پرسید:"چرا آرش را کشتی؟"

زن به گریه افتاد و شروع کرد به حرف زدن وهمه اسرار زندگی‌اش را برملا کرد:"آرش با خودرو به من زد واز آن به بعد با هم دوست شدیم و او من را صیغه کرد.من دو سال قبل از شوهرم جدا شده بودم و تنها زندگی می‌کردم با این وجود اول نمی‌خواستم پیشنهاد آرش را قبول کنم اما او گفت با زنش اختلاف دارد و به زودی از او جدا می‌شود و ما عقد دائم می‌کنیم.در همه این مدت هم رفتار بدی نداشت حتی دو روز قبل از مرگ چک 20 میلیون تومانی به من داد.

نمی‌خواستم چک را بگیرم اما خیلی اصرار کرد.من چک را در بوتیک از او گرفتم و از آن به بعد دیگر ارش را ندیدم چون برادرم تهران بود و او نمی‌توانست به خانه‌ام بیاید تا این‌که باخبر شدم او را کشته‌اند .حدس زدم پلیس به من شک کند برای همین سریع چک را نقد کردم تا فرار کنم اما گیر افتادم."

ساناز مصرانه قتل را انکار کرد و همین موضوع باعث شد ادامه تحقیقات به روز بعد موکول شود.

کارآگاه قبل از این‌که دوباره از مظنون بازجویی کند ،شاگرد بوتیک آرش را احضار کرد و پسر جوان شهادت داد گفته ساناز درباره چک راست است و آرش با اصرار آن را به زن جوان داد.فیاض از شرکت هواپیمایی که برادر ساناز بلیت خریده بود هم استعلام گرفت و دید حرف متهم درباره حضور برادرش در تهران صحت دارد اما هنوز نمی‌شد با قاطعیت گفت این زن قاتل نیست.برای همین با حکم قضایی به خانه او رفت و همه جا را گشت اما کفش پاشنه بلندی با پاشنه شکسته پیدا نکرد.سرظهر وقتی بازجویی از ساناز دوباره شروع شد،فیاض پرسید:"شما کفش پاشنه بلند مشکی رنگی دارید؟"

زن که از این سوال جاخورده بود جواب داد از وقتی تصادف کرده است نمی‌تواند کفش پاشنه بلند بپوشد.حق با او بود و هنوز به نظر می‌رسد پایش مشکل دارد.ناگهان جرقه‌ای در ذهن کارآگاه زده بود .او خیلی سریع دستور بازرسی از خانه نیلوفر و بازداشت او را گرفت و همراه ستوان رحیمی به آنجا رفت.در بازرسی از خانه همسر آرش بالاخره کفش پاشنه شکسته پیدا و پرونده حل شد.

نیلوفر وقتی پشت میز بازجویی نشست در حالی‌که بی‌امان اشک می‌ریخت به کشتن شوهرش اعتراف کرد و گفت او را درخواب کشته است.نیلوفر گفت:"آرش می‌خواست من را طلاق بدهد تا با ساناز ازدواج کند این طوری هیچ پولی هم به من نمی‌رسید .چون قبلا مهریه‌ام را بخشیده بودم.نمی‌خواستم ساناز زندگی‌ام را به هم بزند برای همین هر کاری کردم و وقتی جواب نگرفتم از شوهرم متنفر شدم و او را کشتم بعد جسدش را به سختی در صندلی عقب خودرواش گذاشتم و در خیابان آتش زدم.در همه این مدت هم متوجه شکسته شدن پاشنه کفشم نشده بودم."

نیلوفر به عنوان قاتل به بازپرس جنایی معرفی شد و سرگرد با مرخصی یک روزه دستیارش موافقت کرد تا ستوان بتواند کارهای مربوط به خرید خانه‌اش را انجام بدهد.

داستان پلیسیداستان جناییداستان معمایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید