کوله پشتی
کوله پشتی
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

خاطرات روز های کاری (قصه های علی )(قسمت پنجم)

ببخشید که یکم دور ؟؟؟؟!!! دیر ؟؟؟؟؟ شد
این مدت اصن حس نوشتن نبود

در ادامه اون ماجرایی که ربات تلگرام رو دادن به من و من با هزار جور دردسر کار رو جلو بردم

باید اضافه کرد که .....

بعد از این که ربات رو نوشتم و تموم شد (به صورت کنسول اپلیکشن )

جناب علی اکبری فرمودند میخوایم این ربات رو (به صورت ویندوز فرم اپلیکشنن ) بنویسی

خب ما هم چند روز درگیر انجام این کار بودیم

یه پرانتز باز کنم و در مورد محیط شرکت بگم که

( واقعا محیطش رو دوست داشتم

بغل دستیم مهندس نصر بود (آقا امیر حسین ) که خیلی بچه درجه یک و گلی بود
هر وقت هر چی سوال داشتم ازش پرسیدم و خیلی خوشگل جوابمو داده
(مخصوصا تو بحث علامت سوال برای گرفتن خطاهای استرینگ (؟ خخخ )
اگه احیانا وی پی انم قطع میشد کمک میکرد وصل میکرد

خلاصه از اینا نبود که خودشو بگیره و فکر کنه خبریه )

نرم افزار ربات تلگرام ( ویندوز فرم اپلیکیشن )

موقع بررسی کد ها توسط آقای علی اکبری کلییی بهم ایراد گرفت

البته خداوکیلی قبولش دارم این بابا رو

ایراداش این بود که ببین ما توی یه شرکتیم پس فردا یکی خواست کدت رو بخونه یه جوری کد بزن فحشت نده

و خلاصه در مورد تمیزی کد ها و ... باهام در حد نیم ساعت حرف زد ( ولی نیم ساعتش اندازه 5 ساعت می ارزید)

منم توی این پروژه جدید که دست گرفتم همشو لحاظ کردم به نظر خودم خیلی قشنگ شد کدام (کداش رو توی گیت هابم گذاشتم )

روز اول از هفته دوم به ساخت یو آی ربات مشغول بودم

کلی زور زدم واسش پنل پروکسی گذاشتم که علی اکبری گفت اصن نیمخواد واسه پروکسیش کاری بکنی بهت وی پی ان میدیم

بقیه ش قسمت بعد ;)



نصر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید