یه تیکه از امروز؛ یعنی امشب؛ همین چند دقیقهی پیش و حرفایی که بهش زدم. بدون ویرایش. دست نخورده. جوابی که اون داد رو هم نمینویسم چون...
من دارم هرکاری ک ازم بر میاد برای آیندم مکنم. در حد توانم و کم نمیزارم. همین کارگری یه نمونه شه. کی فکرشو مکرد ک من، علی، با اینهمه غرور و زودرنجی، پاشه بره پیاز جمع کردنو ... اما لازمه یه جایی پا روی گذشتت و مدلِ افکاری ک ماله همون وقتاست، بزاری. شاید اون اوایل اون چیزی ک تو میخای نباشه. ولی شاید یه پله باشه واسه مرحله بهتری. مطمعنا من دوسندارم با بیستو نه سال سن، برم ساگرد ارایشگری یه کسی بشم که خودش از من شیش سال کوچیکتره. ولی وقتی توی گذشتت، حالا بهردلیلی، چه حق باتو باشه و چه نباشه، خرابکاری کرده باشی و ب اونچیزایی ک مخایتی نرسیدی، باید پا روی خیلی چیزا بزاری تا هرچند دیر اما از یه جایی شروع کنی. چون هیچکی قرار نیست بهت کمک کنه و بگه بیا. اینم اونچیزی ک ارزشو داشتی خدمته شما. نه. شاید کلیشه ای باشه اما حقیقتو باید قبول کرد که خودت مسعول زندگیتی. حالا میتونی از یه جا شروع کنی و یا تا اخر عمر دیگرانو مقصر بدونی و از عالم و ادم گلایه کنی. با همه این حرفا، ادم دوسداره یه نفر باشه که با اون، طوری ک با بقیه نمیتونه، راحت حرفاشو بزنه. من بهش میگم راهنما یا مشاور. ینی همین رفیقم یاسر که دردامو با همون شکلی ک هستن میشنوه. اصلا ادم احتیاج داره ک خودشو خالی کنه. حالام اینوسط من اونیم ک تو بقول خوت برای دلگرمیت حرفاتو بهم میگی و این باعث خوسحالی و افتخارمه ک تونستم اعتمادتو ب خودم جلب کنم. و مطمعنا هم بعنوان یه انسان و هم کسی ک دوستداره، هرکاری درحد توان و وسعم باشه برات مکنم. هرکاری! شاید واقعا نتونم مشکلاتتو درک کنم. اینکه تو میگی توی اسفراین نمیسه و باید برم اگه اینجوری فکر مکنی درستع برو. منم همجوره پشتتم و هر کمکی ک بتونم برات مکنم. خب بلاخره تو بیستر راجب این موضوع فکر کردی و خانواده و شرایطت رو بیشتر میشناسی. حرفم اینه ک یادت نره تنها نیستی. هم خدا هست و هم من. هرچند شاید الان اونجوری ک باید نتونیم مشکلاتتو از روی دوشت برداریم اما هستیم. هم من و هم خدا!?