ویرگول
ورودثبت نام
ali.heccam
ali.heccam
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

این یک‌ متن نیست! (۷)



یه کاغذه سفید بزار جلوت.

حالا فقط یه خودکار لازم داری!

خب. با شمارشه من شروع میکنی به نوشتن.

یک

دو

.

.

سه!

شروع!


:《صبر کن. صبر کن! همینجوری یهوویی!》


آره. این یه بارو استثنائاً روالِ کار اینجوریه!


:《مگه میشه؟ ببخشید که اینجوری حرف میزنما، آخه اینجوری که یه مشت چرتو پرت می‌نویسی!》


اتفاقاً برای چیزی که من ازت میخوام، دقیقاً باید همینکاری که میگمو بکنی!


:《میشه لطفاً یخورده بیشتر توضیح بدی! گیج شدم والا.》


میخواستم بعد سرگرمیمون، ماجرا رو برات توضیح بدم. حالا اگه اینجوری دوسداری. خب. باشه!


برای خیلی‌ها، اصلا چرا راه دور بریم، واسه خودم پیشومده که برای نوشتن، دنبال یه مطلب خاص میگشتم! برای شروع، تا یجایی جواب میداد اما به مرور باعث شده که ذهنم خودخواه بار بیاد و برای دست به قلم شدن دنبال بهونه بگرده. تا جایی که تو ذهنم انقدر مطلب روی هم تلمبار میشد که حتی اگه میخواستم بنویسم هم زورشو نداشتم! حتما شنیدی که بعضیا میگن ما چیزی به ذهنمون نمیرسه. انگاری مخم قفل شده و.. همچین چیزی!


همونطور که تو نوشته‌های قبلیم ازش حرف زدم، من چندوقتی هست که با یه انجمن نویسندگی آشنا شدم و به واسطه‌ی اون، یا یسری آدمای جالب!

اصل ماجرا از چه قراره؟ اینه که یبار لابلای کلی حرفِ شیرین، از طرفه من، این بحث وسط کشیده شد که چند وقتی هست، موضوعه خاصی به ذهنم نمیرسه که بنویسم.. حرفم رو تموم نکرده بودم که دوستم اسماعیل گفت:

《هرچیزی میتونه یه شروع باشه برای نوشتنه تو. اتفاقای روزمرّت مثله نونوایی رفتن و صحبتی که اینوسط با شاطر و نفر جلوییت میکنی. حتی نهار خوردنت با خانواده! این یه تله‌ست که فکر کنی تنها لازمه‌ی نوشتن، یه ایده‌ی نابه! تو باید شروع کنی به نوشتن، اون مطلبه به ظاهر خاصی که ازش حرف میزنی، وسطه نوشته، خودشو بهت نشون میده.》


چه ساکت شدی! ادامه بدم یا بریم سراغه کار خودمون؟


:《فکر کنم تازه به جاهای داغش رسیدیم. اگه یخورده دیگه.. البته اگه بی‌ادبی نباشه‌ها!》


نه عزیزم این چه حرفیه! اصلا من عاشقه صحبت راجبه این بحثه شیرینه نویسندگیم! 《اَ لَ ک ی》


آره. چیزایی که از صحبتای اونروزه اسماعیل یادم مونده اینه که واسه تکمیل حرفاش، از یه موضوعی صحبت کرد که جالب دیدم برای توهَم تعریف کنم. اینکه شما میای بدونه فکر کردن، شروع به نوشتن میکنی. بعد از چند دقیقه نوشتن، قلمتو میزاری زمین و میری هواخوری. بهمین سادگی!


:《هووم؟》


نه جدی! بعد ازینکه استراحت کردیو به اصطلاح حالو هوایه اون نوشته از سرت پرید، میای متنت رو از اول با دقت میخونی! اونجا می‌ببنی که شما بدونه اینکه متوجه بشی، راجبه چندتا موضوعه متفاوت نوشتی. حالا کاری که بهتره بکنی اینه که چندتا کاغذه سفید دیگه بزاری کنارت و شروع کنی به جدا کردنه این مطالب از هم. گاهی یه پاراگراف با اونیکی متفاوته و گاهی حتی میش میاد که بعضی کلمات، جالبِ‌توجّه و متمایزن با بقیه! حالا شما میتونی راجبه هرکدوم ازین موضوعات، یه ماجرا بنویسی!


:《عههه! واقعا؟ منم میگم بعضی وقتا چرا تنبلیم میشه بنویسما! نگو ایراد از من نبوده. از..》


آره حق باشماست. ایراد از تو نیست. این کرونا باعث شده ویتامین به مغزت نرسه! خب بسه. پاشو. پاشو ببینم چیکاره‌ای! بددو اون ناخوآگاهتو بریز بیرون ببینم چخبره اون تو!



این یک متن نیستِ قبلی: شما چطور مطالعه می‌کنید!

ضمیر ناخودآگاهطوفان فکریفن نویسندگیاین یک متن نیست
یه نویسندم که کلمات، تازه بهش سلام کردن instagram:@ali.heccam_ t.me/Alinssr_ ali.heccam@gmail.com
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید