علی حسینی
علی حسینی
خواندن ۳ دقیقه·۱۰ ماه پیش

چت نوشت (۲)

چتی مث آتش فشانیه که گذاره های ناخودآگاهت ازش میزنه بیرون...
این که هی از ترسام حرف میزنم موقیتا برام ترسناک میشه این که میترسم اون یارو تعقیبمون کنه... از دیدن ماشین پلیس می ترسم... این که فاز ترس از خشک شدن گلا میگیرم ... این که خیلی چیزا انگار آشناس و داره تکرار میشه اینا همش اون گدازه هان که میزنن بیرون... خاطره های آدمایی که از زندگیمون رفتن بیرون...انگار ناخودآگاهم زیاد به این موضوع ور می ره ... این که نگران آدمای زندگیم میشم...این که میروم توی چت امیر و میرسم به عکس خانه خ گلستان و عکس را فوروارد می کنم به آمنه و زیرش مینویسم یه قابی بزنیم تو خونه وقتی که وسط دیوار خانه توی عکس یه قاب بزرگ سبز و آبی آسمونی می بینم....این بخش دلتنگ ذهنمه...مث بخشی که به امیر پیام میدم....و الان میفهمم این مورد امیر رو قبلن هم گفته بودم 😂 و حالا دارم به این فک می کنم که تا حالا توی نوشتنم ایموجی به کار نبرده بودم توی نوتهای کیپ...توی دفترهایم چرا... گاهن میخندیدم با ایموجی...توی گوشیم انگار عبوس و تر و نخندترم.... این که الان با ریتم آهنگ جدید ترس کار جدید و دوره آزمایشی میاد تو ذهنم....اینا گدارزه های ناخودگاه منن که از ادوار تاریخی مختلف زندگی من دارن میزنن بیرون....

خاطرات از یادرفته...ترس...این دوتا انگار تم مهمونیای چتی ذهن منه...و من تنها مهمون همیشگی این مهمونیام...
این که دارم فکر می کنم الان به جای این که موزیک را گوش بدهم دارم فکر می کنم بروم اسمش را ببینم که فردا بتولنم دوباره گوش کنم و بعد این فکر می آید به ذهنم که چرا من دارم با به فکر دوباره گوش دادن این آهنگ لذت این بار گوش دادنش در این لحظه را از دست می دهم ( و در طول تایپ کردن این مساله آهنگ تملم شد و نصف آهنگ بعدی هم گذشت...😂 و یرای دومین بار در نوت کیپ ام خندیدم...
و ترس هایی که حتا از نوشتنش سرباز میزنم...ترس هایی که به اوج فضای خصوصی ذهن من بر می گردند و ذهنم اجازه نمی دهد حتا در این وضعیت دست از دل بردارم و بنویسم شان...ترس از نوشتن شان غلبه می کند به هیجان نوشتن شان... گفته بودم ترس یکی از تم های همیشگی مهمانی های چتی ذهن من است...

و حالا این که ... یادم رفت...این که...این که...آهان...و دوباره یادم رفت 😭( سومین ایموجی) این که ... این کهدر نوشتن خودم یه روی و ریایی می بینم...روی و ریای جلب توجه... و حالا دارم فک می کنم ترس از روی و ریا ترس مهمی در ذهن من است...من شدیدن از روی و ریا دوری می کنم...تمامی سعیم این است که صادق باشم....و ان گاه که صادق بودن برایم ترس آور است گاهی است که اولویت های ذهنی ام روبروی هم می ایستند تا عیارشان معلوم شود که کدام یکی به دیگری می چربد؟ صداقت یا رفع گرسنگی ترس هام؟ (با اجتناب. اجتناب خوراک گرسنگی ترس های منه. هرچه بیشتر ترس هایم گرسنه باشند حجم اجتناب زندگی ام بیشتر می شود... پروردگارا ترس های مرا سیراب بگردان تا محتاج خوراک اجتناب من نباشند 😂)چهارمین ایموجی(

این که نویسندگی هم تم تکرارشونده چتی های من است...


ترس نوشتنترس
نوشتن نجاتم می دهد انگار...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید