از آنجا که شخصاً طرفدار و شیفتهی ادوارد اسنودن هستم، ناخودآگاه نسبت به ماتریس استیسی هم گارد داشتم. میدانستم اسنودن مطلبی انتقادی دربارهی ماتریس استیسی نوشته است، اما تا چند روز پیش انگیزهی خواندنش را نداشتم.
چند روز پیش که دوباره تصاویر مربوط به ماتریس استیسی را در پستها دیدم، تصمیم گرفتم زمانی را صرف خواندن مقالهی اسنودن کنم و برداشتهای خود را با شما به اشتراک بگذارم.
عنوان مطلب اسنودن Separated by a common language است که با لحنی کنایهآمیز به تفاوتهای بنیادی این دو چارچوب اشاره دارد. در نگاه اول، ماتریس استیسی و چارچوب کینوین اسامی تقریباً مشابهی برای فضاهای مسئله ارائه میدهند و ممکن است به نظر برسد که تفاوت چندانی ندارند. اما بیایید این تفاوتهای زیربنایی را دقیقتر بررسی کنیم:

ماتریس استیسی بر یک نگاه پدیدارشناختی (Phenomenological) استوار است. به این معنا که پیچیده یا ساده بودن یک مسئله، نه بر اساس ذات آن، بلکه بر اساس میزان اطمینان و توافق افراد تعیین میشود. یعنی اگر گروهی یک مسئلهی ساده را پیچیده بپندارند، احتمال دارد از روشهای مختص حل مسائل پیچیده برای آن استفاده کنند.
در مقابل، چارچوب کینوین بر یک نگاه هستیشناختی (Ontological) استوار است. یعنی تلاش میکند مسئله را بر اساس ویژگیهای ذاتی آن طبقهبندی کند، نه بر اساس درک افراد.
در ماتریس استیسی، جابهجایی بین دستههای مسئله بهصورت تدریجی انجام میشود. از آنجا که تشخیص دستهبندی به درک افراد بستگی دارد، با تغییر آرام اطمینان و توافق، وضعیت مسئله نیز بهآرامی تغییر میکند. این درک ممکن است به اشتباه حس قابلپیشبینی بودن تغییرات در سیستمها را ایجاد کند و تصور کنترلپذیری همهچیز را به همراه داشته باشد.
اما در چارچوب کینوین، تغییر وضعیت دفعی است. بهعنوان مثال، گذار از یک فضای پیچیده به یک فضای آشوب (Chaos) میتواند مانند تغییر فاز آب از مایع به گاز باشد، یعنی ناگهانی و با صرف انرژی دفعی اتفاق میافتد. این تفاوت نشان میدهد که کینوین نقش عدمقطعیت و غیرخطی بودن سیستمها را بهتر در نظر میگیرد.
در ماتریس استیسی، فضای آشوب (Anarchy) بهعنوان یک وضعیت نامطلوب(به نوع نامگذاری فضای آشوب توجه کنید) و غیرقابلکنترل در نظر گرفته شده که باید از آن اجتناب کرد. این دیدگاه با توجه به زمان توسعهی ماتریس استیسی (دهه ۱۹۹۰) و ارزشهای آن دوران، که بر ثبات و کنترل تأکید داشتند، منطقی به نظر میرسد.
اما در چارچوب کینوین، فضای آشوب (Chaos) نهتنها یک وضعیت منفی نیست، بلکه محیطی برای خلق نوآوری و کشف راهحلهای جدید محسوب میشود. سازمانها گاهی بهطور عمدی برخی محدودیتهای خود را حذف میکنند تا وارد فضای آشوب شوند و از دل آن راهحلهای نوآورانه استخراج کنند.
رالف استیسی در دههی ۱۹۹۰، بهعنوان یک اقتصاددان و استراتژیست شرکتی، ماتریس استیسی را برای تحلیل سیستمهای سازمانی با استفاده از نظریهی پیچیدگی توسعه داد. این مدل، که بر محورهای اطمینان و توافق استوار بود، برای تصمیمگیریهای مدیریتی طراحی شده بود.
اما در اواخر دههی ۱۹۹۰ و اوایل ۲۰۰۰، استیسی به رواندرمانی گروهی روی آورد و تحت تأثیر نظریههای جامعهشناسی و روانشناسی (مانند کارهای جورج هربرت مید و نوربرت الیاس) به سمت مفهوم "فرآیندهای پاسخگویی پیچیده" (Complex Responsive Processes) متمایل شد.
در این مرحله، او ماتریس اولیهی خود را رد کرد، زیرا احساس میکرد که این مدل بیشازحد سادهسازیشده و نمیتواند پویاییهای پیچیده و غیرقابلپیشبینی انسانها را بهخوبی منعکس کند. به عقیدهی او، این ماتریس میتوانست به تقویت رویکردهای مدیریتی سنتی و کنترلمحور کمک کند، که با دیدگاههای جدیدش در تضاد بودند.
ماتریس استیسی به دلیل ریشه داشتن در مدیریت سنتی و محدودیتهای اولیهی علوم پیچیدگی، درک تجربی، نادرست و ناقصی از سیستمهای پیچیده ارائه میدهد. در مقابل، چارچوب ساینیفین، با تکیه بر علوم مدرن و دامنههای مشخص، نگاه دقیقتر و انطباقپذیرتری نسبت به واقعیتهای پیچیدهی سیستمهای انسانی و سازمانی دارد.
(با کمک فراوان هوش مصنوعی در درک مطالب اسنودن و ویراستاری)