لطفا منطقی فکر نکنید، یا همیشه منطقی فکر نکنید، یا گاهی با دل تصمیم بگیرید و همیشه به عقل تکیه نکنید و...
شاید کمی تند گفته باشم، اما حقیقت تا حدودی همینه. ما فکر میکنیم که درست فکر میکنیم و بر اساس دانستهها و منطقی که داریم، سعی میکنیم حرف و رفتار و افکارمون رو تنظیم کنیم. اما حقیقت اینه که همهی واقعیت رو نمیدونیم؛ حتی اگه همهی واقعیت رو هم بدونیم، باید به این فکر کنیم که شاید طرف مقابلمون از همه چیز خبر نداشته باشه، پس طبیعیه که دیدگاههامون هیچوقت کاملاً مثل هم نشه. شاید شبیه هم بشه، اما هیچوقت یکی نیست.
بذارید چند تا مثال بزنم. شما هیچوقت دو نفر رو پیدا نمیکنید که دقیقاً مثل هم بزرگ شده باشن و تجربیات یکسانی از دنیای اطرافشون داشته باشن. هر کسی دیدگاه و تجربیات منحصر به خودش رو داره و باورهاش بر اساس همین تجربیات شکل میگیره و درست و غلط رو تشخیص میده.
به همین خاطر ما اینهمه جنگ و اختلاف نظر و دینهای مختلف داریم، چون هر کسی با دانستههای خودش قضاوت میکنه، در حالی که از اطلاعات و دیدگاه طرف مقابل خبر نداره. مگر اینکه اطلاعات و باورهای اون شخص رو بدونیم و بتونیم از زاویهی دید اون هم نگاه کنیم، اونوقت شاید بفهمیم که اون هم از دید خودش حق داره.
یه داستان قدیمی هست که چند نفر رو توی یه اتاق تاریک قرار دادن که یه فیل توش بود. هر کسی فقط از طریق لمس کردن میتونست اطلاعاتی از فیل بدست بیاره؛ یکی به پای فیل دست زده بود و فکر میکرد توی اتاق یه ستون هست، یکی به گوش فیل دست زده بود و فکر میکرد یه پرده توی اتاقه، یکی به دم فیل و... . هرکدوم برداشت خودشون رو داشتن، اما هیچکدوم به این حقیقت که یه فیل توی اتاقه، نرسیدن. شاید اگه اطلاعاتشون رو به هم میدادن و حرف میزدن، میتونستن بفهمن که یه فیل توی اتاقه.
یا مثلاً داستان کشف آمریکا که کریستف کلمب اول فکر میکرده به هند رسیده، چون با همون دادهها و نقشههایی که داشته قضاوت میکرده. اما امروز که نقشهها و تصاویر ماهوارهای داریم، میدونیم که اونجا یه قارهی دیگه بوده.
حقیقت اینه که اطلاعات ما همیشه ناقصه و نمیتونیم همهی جوانب رو ببینیم و به طور کامل همه چیز رو بشناسیم.
یه مثال دیگه بزنم؛ خیلی از گروههای مذهبی، سیاسی، ورزشی و غیره با هم اختلاف دارن، چون هر گروه با یه سری اطلاعات و باورهایی که داره اصول و اعتقادات خودش رو درست کرده و براش میجنگه. پس هر چیزی که مخالف باورشون باشه رو قبول نمیکنن، حتی اگه منطقی به نظر بیاد؛ مثل وقتی که گالیله ثابت کرد زمین دور خورشید میچرخه یا وقتی که ادیانی مثل مسیحیت و اسلام به وجود اومدن که باورهای مردم زمان خودشون رو به چالش میکشیدن.
حالا توی این تاریکی ناشی از ندانستنها و باورهای اشتباه، تنها چراغی که میتونه کمی راه رو روشنتر کنه، علم و دانش بشریه. فقط از طریق گفتوگو و تعامل میتونیم اطلاعاتمون رو کنار هم بذاریم و به حقیقت نزدیکتر بشیم. وگرنه هر کسی تکهای از پازل رو برمیداره و میگه: «من حقیقت رو کشف کردم و حق با منه.» در حالی که اون کاملاً در اشتباهه، چون با یه تکه پازل نمیشه به همهی حقیقت رسید.
پس گاهی بهتره که احساسی تصمیم بگیریم و عمل کنیم، چون بعضی وقتها حسهای آدم درستترین تصمیم رو میگیرن و به حقیقت که شامل همهمون هست نزدیکتر میشن.
در نهایت حرفم اینه که خیلی به باورها و دانستههامون تکیه نکنیم. شاید یه روزی برسه که ببینیم همهی چیزهایی که فکر میکردیم درسته، اشتباه بوده. پس همیشه یه درصد کوچیکی رو برای خطا در نظر بگیریم و روی اعتقاداتمون تعصب نداشته باشیم، چون تعصب باعث میشه نتونیم درست درک کنیم و ببینیم.
بیشتر سعی کنیم با وجود همهی اختلافها در سلیقه، اعتقاد، دین، سیاست و... به بهتر شدن همدیگه کمک کنیم.