خیانت، برخلاف تصور رایج، ناگهان از آسمان سقوط نمیکند و معمولاً نتیجه یک «لحظه وسوسه» نیست؛ بلکه ریشهای عمیقتر و فلسفیتر دارد. خیانت زمانی شکل میگیرد که عشق، درک متقابل و احساس نیاز مشترک میان دو انسان کمکم فرسوده میشود و بهجای پیوند، چیزی به نام تحمل وارد رابطه میشود.
انسان موجودی است که برای زیستن، فقط به غذا و امنیت نیاز ندارد؛ بلکه به محبت، شنیدهشدن، دیدهشدن و تأییدشدن احتیاج دارد. او نیاز دارد کسی را دوست بدارد و در مقابل، دوست داشته شود. وقتی این نیازها در زندگی مشترک برآورده نشود، رابطه از درون تهی میشود. این «فقدان» است که خیانت را میسازد، نه لزوماً «بد بودن» یک طرف.
در بسیاری از ازدواجها، زوجها بهجای اینکه یکدیگر را کامل کنند، سالهاست که فقط یکدیگر را تحمل میکنند. جایی که کلمهی «تحمل» وارد زندگی میشود، عشق آرامآرام عقبنشینی میکند. نتیجهاش چیست؟
طلاق عاطفی.
زندگی مشترکی که فقط با چسب بچهها یا حرف مردم سرپا مانده است.
در چنین فضایی، هر دو نفر — آگاهانه یا ناآگاهانه — دنبال کسی میگردند که آن خلأ وجودی را پر کند؛ کسی که دوباره حس زندهبودن، شنیدهشدن و دوستداشتهشدن را به آنها برگرداند. اینجاست که خیانت نه یک عمل ناگهانی، بلکه فریاد خاموش یک نیاز برآوردهنشده میشود.
خیانت، نشانهی پایان عشق نیست؛ نشانهی پایانی است که خیلی وقت پیش آغاز شده، اما هیچکس صدای آن را نشنیده است