اسمش مترادف با عصیان است. پرتره مشهورش که آلبرتو کوردا در هاوانا از او گرفت افراشته ترین پرچم در تمام دنیاست. تی شرت جوانان موزیسین زیر زمینی، دیوار اتاق دانشجوها، تتوی ورزشکاران متعصب، چمدان مهاجران و تقریبا در هرجای دنیا اعتراض به هر چیزی وجود دارد پرتره مصمم دکتر ارنستو چه گوارا وجود دارد.
مثل تمام افسانه های انقلابی یک بچه پولدار مرفه از پشت دیوارهای کاپیتالیسم ، عاشق دردهای مردم می شود. اما اینجا افسانه نیست و حقیقت دارد "ارنستو گوارا اولین فرزند از پنج فرزند ارنستو گورا لینچ و سلیا ده لاسرنا، که هر دو از طبقه ممتاز و اشراف آرژانتینی بودند در ۱۴ ژوئن ۱۹۲۸در روزاریو آرژانتین چشم به جهان گشود" این سرآغاز تمام بیوگرافی ها پیرامون "ال چه" است. مردی که پیروزی حریصش بود.
ارنستو، جوانک مرفه، در کرانه های رود پارانا در روزاریو زندگی می کرد و کسی نمی دانست این چهره جذاب و مصمم چند دهه بعد از سوی مجله تایمز جز تاثیرگذارترین افراد قرن بیستم معرفی می شود.
همه چیز پیرامون یک سفر صورت گرفت سفری که شیشه سرنوشت ارنستو را در قلب سرزمین های لاتین آمریکا پنهان کرده بود. در سال ۱۹۵۳ از دانشکده پزشکی بوینس آیرس فارغ التحصیل شد و در تلفنی به خانواده اش خود را دکتر ارنستو معرفی کرد و با اشتیاق به آنان گفت که به سوی شمال خواهد رفت تا دریافت بهتری از جهان داشته باشد. جاده ها از دامنه های آند به سوی میعادگاهی میرفت که قرار بود ارنستوی شاعرمسلک کنجکاو و کتاب خوان را ببلعد و رهبری جسور و انقلابی را قی کند. همسفرانش آلبرتو گراندو بود و یک موتور سیکلت که خاطراتی جادویی را برای همه مردم دنیا رقم زدند.
گوارای جوان سراسر آمریکای جنوبی را سفر کرد و پس از مشاهده فقر، گرسنگی و بیماری روحیه مبارزه در وی پدیدار گشت در حالی که تمایل او برای کمک به سرنگون کردن آنچه او استثمار سرمایههای آمریکای لاتین توسط ایالات متحده آمریکا میدانست، رو به فزونی بود سفرش را نه از مسیرهای توریستی بلکه از قلب توده ها ادامه داد. میتوانست همچون بسیاری از فارغ التحصیلان رشته پزشکی در گوشهای از دنیا برای خود مطبی دایرکند، اما روح عصیانگرش او را واداشت تا به یاری همنوعانش درمناطق استبداد زده بشتابد. زمانی که آن دو با موتورسیکلت از رده خارج توترون ۵۰۰ مدل ۱۹۳۹، که تنها به بهای چند پزوی ناچیز خریداری شده بود، قصد سفر به دور آمریکای لاتین را جهت درمان بیماران جزامی کردند آمریکای سرخ لاتین در زیر چکمههای سنگین امپریالیسم جان میداد، اما نه «چه» و نه «آلبرتو» هیچ کدام از این حقیقت تلخ آگاهی نداشتند.آنها تنها میخواستند مناظر بکر قاره پهناورشان را از نزدیک ببینند و به کمک بیماران جزامی بشتابند، سفری که پایانش به گونهای دیگر بود و باعث تولد انسانهایی شدکه اکنون نام آنها را مترادف با انقلاب به کار میبرند. او تصمیم داشت دنیاها و آدم ها را کشف کند اما در سفری بی بازگشت مردی را کشف کرد که با ریش تنک، سیگار برگ و کلاه کج چریکی منبع الهام تمام اعتراض های جهان شد.
در گواتمالا بود که با جریان های انقلابی سوسیالیستی همراه شد. گواتمالا در حال رشد و تحت انجام اصلاحات اجتماعی و سیاسی بود اما این جریانات با منافع آن روز ایالات متحده در تضاد بود؛ از این رو طی یک کودتا که با برنامه ریزی سازمان سیا پیگیری شد رئیس جمهور اصلاح طلب گواتمالا، خاکوبو آربنز سوئیسی تبار از کار برکنار شد و ارنستو را تبدیل به آن چیزی کرد که می شناسیم. در مکزیک با رفیق همسنگرش فیدل کاسترو همداستان شد و به جنبش 26جولای پیوست. در این گروه بود که چه گوارای رمانتیک و سختکوش تبدیل به چریکی خستگی ناپذیر شد. ارنستو تبدیل به "چه" شد، او خیلی زود به چهرهای مشهور و کاریزماتیک در میان انقلابی ها تبدیل شد و مبارزات سلحشورانه اش را در جنگل های سیراماسترا جاودانه کرد. قبل از فیدل مزارع نیشکر را فتح می کرد و بابتیستای دیکتاتور را به سوی پرتگاه می برد. ال چه با هنگ تحت رهبری اش سانتاکلارا را در شب سال نو 1958 فتح کرد، پیروزی قاطع انقلابیون رقم خورد ودکتر ارنستو همسنگر چریکش فیدل را به تختگاه حکومت کوبا نشاند.
چهگوارا یکی از رهبران جذاب و مصمم حکومت دهقانان کوبا بود و پستهای دولتی متعددی چون ریاست بانک مرکزی کوبا و وزارت صنایع به او واگذار شد. چهگوارا بارها به نمایندگی از کوبا درمجامع مختلف چون سازمان ملل متحد شرکت کرد و بنیان جنبش شگفت انگیز سوادآموزی در کوبا را گذاشت. پس از ساماندهی ساختار دولتی کوبا، در اوایل ۱۹۶۵ از همه مسئولیت ها و پست های دولتی کنارهگیری کرد. او مرد مبارزه و انقلاب بود و لباس سبز و کلاه کج را به میزهای مدیریت ترجیح می داد. به منظور کمک به پیشبرد آرمان های ضدامپریالیستی، کوبا را ترک کرد و همراه با یک جوخه به کنگو رفت، همراهان سست عنصر تجربه ناموفقی در کنگو برایش رقم زدند. دست سرنوشت چه را به بولیوی کشاند جایی که عفریت مرگ در مدرسه متروکه دهکده لا ایگرا برایش آغوش بازکرده بود.
وسط دره های تنگ کوه های آند در سانتاکروز، چهگوارا و رفیقان چریکش به محاصره ارتش بولیوی که به وسیله ماموران سیا سازماندهی می شدند، درآمد. بعد از چند روز نبرد، مردی که ژان پل سارتر او را انسان کامل عصر می نامید دستگیر شد و میتولوژی عظیم دکتر ارنستو بعد از چند روز شکنجه توسط جلادانی بی خرد به پایان رسید. جسدش را معدوم و تا ابد لاایگرا را زیارتگاه چریک های آرمان کردند.
بقایای جسد سوخته چه را مدت ها بعد در کنار فرودگاهی یافتند و به سانتاکلارای کوبا؛ جایی که شاهد درخشش قدرت رهبری و پیروزی چه گوارا بود بردند.
نلسون ماندلای بزرگ از او به عنوان یک ابرقهرمان نام می برد و او را الهام دهنده آزادی برای تمامی کسانی می داند که آزادی را دوست دارند،
سیمون دوبوار وی را روشنفکر میدانست. چهگوارا یک قهرمان ملی دوست داشتنی برای کوبایی ها باقی ماند و تصاویر وی روی سکههای فلزی کوبایی را زینت داد و دانشآموزان هر روز را در مدرسه با این حرف، آغاز کردند که: ما نیز مثل «چه» خواهیم شد.
ترانه آستا سیمپره که به یاد او ساخته شده از ترانههای محبوب است و به چند زبان اجرا شدهاست. در سرزمین مادری وی آرژانتین جایی که در دبیرستان ها وکتاب های تاریخ نام وی را بهخاطر می سپارند.
موزه های بی شماری از چه کشورهای لاتین را پر کرد و یک مجسمه برنزی از او در شهر تولدش نصب گردید. علاوه بر این چهگوارا برای بعضی از بولیویاییها به حضرت ارنست معروف است و او را فرد مقدسی دانسته و میپرستند. مردم جمله هایش را از بر می کنند و مهم تر ازهمه، هرجا و به هربهانه صدای اعتراض یا ندای آزادی بر می خیزد تصویری از او وجود دارد.