علی شیخ بهایی
علی شیخ بهایی
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

مغز های کوچک زنگ زده

scream
scream

در سکوتی کر کننده از کنار یکدیگر رد میشدند. سر به زیر میرفتند و همدیگر را تنه میزدند. انگار که انسانیتی وجود نداشت. بیخیال نسبت به همه چیز.

people
people

مقصدی نبود. زندگی های پوچ. سبُک سری را پیشه کرده بودند. همه مغز هایشان را در دستشان نگه داشته و به پیش میرفتند. بی‌مغزان متحرک!

a brain in hand
a brain in hand
standing
standing

بعضی هم راه نمیرفتند. مغزی در دست نداشتند و در طلب آن بودند. چهره‌ای گریان و متعجب به خود گرفته و بر ایستادگی شان پافشاری میکردند. کمکی در راه نبود!!

poor man
poor man


sadness
sadness

تنها می کده ای نورانی بود که در آن چیزی جریان داشت. در آنجا خبری از مغز های زنگ زده نبود!

a pub
a pub
shining pub
shining pub

به واسطه نوشیدنشان زندگی شان را پس گرفته بودند.

drinking
drinking

چطور به آن می کده وارد شده بودند؟! منم نمیدانم!

no where
no where

(همه عکس ها با هوش مصنوعی درست شدند)

مغززندگیمردنمردگان متحرکنوشیدنی
هیچ نمیدونم برای چی مینویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید