ویرگول
ورودثبت نام
علی شیخ بهایی
علی شیخ بهایی
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

کادو دایی بِه زِ دولت اوست

دوستان عزیز!
هدف خاصی پشت نوشتن این متن نبوده و صرفا برای تداوم نوشتن بنده و فعال نگه داشتن این وبلاگ در نظر گرفته شده. میشود گفت که دو سوم نوشتار من همین حالت رو دارند. حقیقتا خودم هم راضی نیستم. اکثر نوشته های بقیه رو که اینجا یا جاهای دیگر میخوانم واقعا جذاب تر و کم ایراد تر هستند اما خب چه کنم؟!
دوست دارم بنویسم و اینم یک وبلاگه معمولیه دیگه!! مگه من کیم؟!!

۱۶ سال و ۱۱ ساعتم بود که شانزدهمین چرخشم به دور خورشید رو برام جشن گرفتند. هیجان زده نبودم اما خب دورهمی ها اون روزها هنوز خوش می‌گذشت.
خانواده ۴ نفره خودمون بودیم و مامان بزرگ و داییم. با یک شام و یک کیک کم خامه.
اون شب احتمالا ۳ تا کادو گرفتم ولی راستش به غیر از هدیه که داییم بهم داد هیچ کدوم رو یادم نیست.
قلمی رو بهم داد که بالا دیدید.
اون روزها علاقه م به نویسندگی شکوفا شده بود و ذوقم به نوشتن در اوج خودش بود. اون روان نویس رو برام گرفته بود که باهاش بنویسم و از نوشتن لذت ببرم.
جوهر داخلش نداشت. قرار بود بخرم. اینقدر نخریدم که ذوقش پرید و با جعبه جذاب تر از خودش رفت ته کمد که خاک بخوره.
روان نویس خیلی جذابی بود. جنس بیرونیش چیزی مثل کربن بود. نرم، خوش دست و متوازن. برای یک روان نویس وزن نسبتا زیادی داشت اما هر چقدر که دستم میگرفتم دستم خسته نمیشد. نگه داشتنش حس خاص بودن میداد و رنگ طلایی که درش بهش اضافه کرده بود قشنگ ترش میکرد.


گذشت و تابستان اون سال قرار شد من برای تولد کسی هدیه ای ببرم. آدمی که اون موقع احترام زیادی براش قائل بودم و میخواستم هدیه درخوری براش بگیرم.
از چند روز زودتر دنبال یک هدیه خوب گشتم. از آدم های زیادی پرسیدم و مکان های مختلفی رو سر زدم اما هیچ کدوم چیز‌ مناسب و خوش قیمتی نداشتند.
روز آخر بود که مامانم با یک پیشنهاد ددمنشانه به سراغم اومد.
کادو خودم رو برای کادو دادن پیشنهاد کرد. اصلا دلم نمیخواست اون قلم رو هدیه بدم و اصلا دلم نمیخواست بدون هدیه به تولد برم.
حتی برای خودم هم یکم عجیبه که چه علاقه شدیدی به قلمی داشتم که حتی فرصت استفاده کردن ازش رو به دست نیاوردم.
آخرش مامانم مخم رو زد و هدیه رو بردم.
موقع دادنش تردید داشتم. نه به خاطر اینکه هدیه خوبی نبود (اتفاقا خیلی خوب بود) چون همچنان هم دلم نمیخواست بدمش.

شب قبلش یک عکس ازش گرفتم که به افتخارش یه متن براش بنویسم و به یادش باشم که حالا بعد از دو سال بالاخره شد. (عکس بالا)
شاید الان که این متن رو بزارم داییم بخونه و در جریان قرار بگیره!!
خلاصه شرمنده که اون قلم رو هدیه دادم.
قول میدم این یکی جدیده رو هدیه ندم!! 🤘

روان نویسدایینوشتنکادونوشتن متن
هیچ نمیدونم برای چی مینویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید