ویرگول
ورودثبت نام
علی عطروش
علی عطروشمی‌نویسم تا دیگران به من عشق بورزند. دیجیتال‌مارکترِ عاشق سفر، نوشتن، کتاب و پیتزا!
علی عطروش
علی عطروش
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

رخدادک ۳


خاله‌ها و دخترخاله‌ها آمده بودند. از آن روزهای بی‌حوصلگی من بود. نمی‌دانم گرما کلافه‌ام کرده بود یا قطعی‌های اینترنت و زمین ماندن کارهایم. حتی حوصله حرف‌های‌شان را نداشتم چه برسد به خوش‌وبش و روبوسی!

بعد از گذشت اندک زمانی بهشان توپیدم که چه‌قدر حرف می‌زنید؛ آخر می‌دانید، من همیشه در محیطی آرام و ساکت زندگی کرده‌ام و آن روز هم کلافگی مزید بر علت شده بود.

دلخوری‌شان را حس کردم، عذاب وجدان شدیدی گرفتم. ولی واقعا تاب و‌ تحمل آن شلوغی و صحبت‌ها را هم نداشتم.

به اتاقم رفتم و در تنهایی سعی کردم عذاب وجدانی که بر گردنم سنگینی می‌کرد را آرام کنم.

هیچ‌گاه در زندگی‌ام دوست نداشتم دل کسی را بشکنم، ولی چه می‌شود کرد، آدم بعضی وقت‌ها طوری بی‌حوصله می‌شود که تحمل عزیزترین کسان‌ش هم برایش سخت می‌شود! نمی‌دانم در این شرایط ما باید اطرافیان را درک کنیم یا اطرافیان ما را!

برای خود فیلمی انتخاب کردم و به تماشا نشستم. فیلم درباره مردی بود بی‌حوصله و به‌شدت اجتماع‌گریز، ناامید از بهتر شدن زندگی. جوابی برای ابراز علاقه اطرافیان نداشت. او اصلا حوصله اطرافیان و دلسوزی‌های‌شان را نداشت. زندگی را کلا سیاه می‌دید.

گاهی اوقات آن‌قدر او را شبیه به خودم می‌دیدم که انگار فیلم‌نامه را از روی من ساخته‌اند. خیلی از مشکلاتش هم شبیه به من بود. به فکر فرو رفتم شاید راه‌حل‌ش هم به‌درد من بخورد!

نام فیلم «چرا گریه نمی‌کنی؟» بود…

فیلمتنهاییدرونگرا
۳
۰
علی عطروش
علی عطروش
می‌نویسم تا دیگران به من عشق بورزند. دیجیتال‌مارکترِ عاشق سفر، نوشتن، کتاب و پیتزا!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید