زبان آموزان همیشه مشکلات جدی در یادگیری زبان دارند، هم در خواند، هم نوشتن و هم صحبت کردن، شنیدن صحبتهای یک زبان خارجی هم جای خود را دارد. در زیر سعی کردم راهکاری را به شما ارائه کنم که به شما کمک میکند سریعتر زبانهای خارجی و غیرمادری خودتان را بیاموزید.
چه به این توانایی خودتان باور داشته باشید و یا نداشته باشید، مغز شما قدرت فوقالعاده زیادی، حتی بیشتر از آنچه که خودتان تصور میکنید در زمینه زبان آموزی و درکهای حسی دیگر دارد.
اما چرا نمی توانید به خوبی یک زبان خارجی را یاد بگیرید؟ اگر مغز قدرتمند است، چرا مثلا برای یادگیری زبان خارجی باید تا چند سال کار کرد، آخرش هم در حد «I am blackboard!.» پیشرفت میکنید؟ قضیه این است که شما راهکار زبان آموزی را با خود زبان اشتباه گرفتهاید و چیزی را فرا گرفته اید که اصلا زبان نبوده است!!!
مغز، یک ماشین کدگذاری و کدگشایی خلاقانه است. در واقع مغز از احساسات مختلف کدهای را دریافت میکند، آنها را پردازش میکند و به صورت حرکتهای ماهیچه ای نسبت به آنها واکنش نشان میدهد. اکنون که در حال خواندن این مقاله هستید، مغز شما درحال کدگشایی پالسهای عصبی است که از چشم شما برایش ارسال میشود. شاید صدای محیط اطراف را هم میشنوید و در عین حال وزن خودتان بر روی صندلی و یا زمینی که نشسته ای را احساس میکنید.
مغز برای یادگیری نیازمند اجازه از شما نیست. خودش الگوریتمهایی دارد که بعد از تفسیر پالسهای ورودی به آن، تصمیم گیری میکنند که چه چیزی را یاد بگیرد و چه چیزی را فراموش کند. اگر فکر میکنید که شما هستید که به مغزتان میگویید که چه چیزی را یاد بگیر و یا نه، اشتباه میکردید.! این مغز شما هست که شما را کنترل میکند و نه برعکس! قضیه وحشتناک شد.
اما مغز چطور این کار را انجام میدهد؟ خوب جواب این است که این مسئله را نمی دانیم! نه من و نه متخصصین علوم اعصاب و نه روانشناسان هنوز نمی دانند چطور مغز درباره فرایند یادگیری و یادسپاری تصمیم میگیرد، اصلا چطور به ذهنش میرسد که چیزی را از حافظه ما پاک کند و چه چیزی را بگذارد. اما میدانیم که چه چیزهایی سبب بهتر شدن کار یادسپاری مغزمان میشود.
مغز علاوه بر آنکه وظیفه تجزیه و تحلیل اطلاعات را دارد، مانند مادری دلسوز عمل میکند و سعی میکند که بدن شما را نیز زنده نگهدارد. اجزای درونی که حتی اسمش را هم نمی دانید به کمک هدایت مغز به درستی کار میکنند تا شما خواب راحت، ورزش دلچسب و مهمانی خوبی را سپری کنید. کمی کم کاری مغز در این زمینه میتواند زندگی را برایتان جهنم کند. فقط به یک دل درد ساده فکر کنید.
همانطور که گفتم شما نمی توانید به مغزتان بگویید که یاد بگیرد. او خودش نسبت به یادگیری اقدام میکنند. اما میتوانید کار کنید که مغزتان را متقاعد کنید که یاد بگیرد.
برای این کار باید یک نکته مهم را بدانید. مغز هیچ وقت چیزهای انتزاعی و جدای از بافت زندگی را در خاطر نگه نمی دارد!. برای مثال اگر از شما بپرسم که انتگرال دبیرستان، سیستم جمله بندی عربی، شاعر دهه هفتم و هشتم قمری و یا فرمول آب اکسیدان را که در دوره راهنمایی و دبیرستان خوانده اید بازگو کنید، حتما چیزی را به خاطر نمی آورید (دقت کنید اینها را به زبان فارسی خوانده بودید) چرا؟ اگر به کارنامه خودتان نگاه کنید متوجه میشوید که برخی از آنها را با نمره خوب (منظورم بالاتر از 10 است) پاس کرده اید. اما چرا الان چیزی در خاطرتان نیست؟ مگر شب امتحان تا صبح زور نمی زدید که آنها را حفظ کنید؟ پس اطلاعاتی که حفظ کردید و این همه در طول ترم برایش زحمت کشیدید کجا رفت؟
اکنون به این خاطرات فکر کنید، آخرین عروسی که رفتید، آخرین خرابکاری که در جلو جمع کردید، مزه ترش یک لیمو که دارید میچشید، شیرجه در آب استخر یا دریا، صدا توپ تحویل سال، نام معلمی که خیلی دوستش داشتید، آخرین باری که با رفقایتان خندیدید، آخرین باری که مامان و بابا را پیچاندید و به بهانه درس خواندن با رفقا رفتید بیرون. همه را با جزئیات یادتان است نه؟ اما چرا؟
چه فرق بین این خاطرات و آنهایی که برایتان زمانی مهم بودند هست؟ جواب اشتیاق عاطفی شما در آن لحظه است. برخلاف باور شما، مغزتان برای یادگیری صرفا به توجه کردن روی مطالب نیاز ندارد. ابزارهای مانند کلاس، کتاب، نوار و نرمافزار، تنها ابزارهایی هستند که توجه شما را به خودشان جلب کنند. تا زمانی که توجه شما به نکته ای جلب میشود، مغز نسبت به آن واکنش حسی و ادراکی نشان میدهد و وقتی که توجه شما از بین رفت، مغز از حالت توجه خارج میشود و اطلاعات زائد را پاک میکند.
اما موارد عاطفی اینگونه نیستند. شما خاطره پدر و یا مادر، دوستان و خانواده، لحظات خوش و غمگین، مزهها و تجربههای معنوی و نادر زندگی خودتان را فراموش نمی کنید. چون در اینجا علاوه بر توجه، اشتیاق درونی نیز وجود داشته است که فقط به جمع آوری اطلاعات نمی پرداختید.
جالب این است که افراد حتی در یادآوری خاطرات، همان احساساتی که در لحظه داشتند را به یاد میآورند.
به خاطره ای فکر کنید که در آن در حال خندیدن از ته دل هستید. حس تان خوب شد نه؟
اکنون به یک لیمو فکر کنید، ترش است، آبدار است، روی زبانتان میزنید، ترشی آن دهانتان را فرا میگیرد، چشمانتان ریز میشود و یک مزه ترشی تا ته معده تان میرود، بزاقتان ترش میشود و حس خوشایندی در آخر به شما دست میدهد.
دیدید، مغزتان خیلی قدرتمند است (و خیلی ترسناک!!!)
شما زبان را نمی آموزید، ارتباط را میآموزد. افرادی که تکلم خودشان را به هر نحوی از دست میدهند. مانند مشکلات در رشد اندازم زبان، ناشنوایی و یا فلج شدن عضو، میتوانند با افراد اطرافشان ارتباط برقرار کنند. حتی شما اگر به یک کشور بیگانه بروید هم میتوانید با آنها بدون مشکل ارتباطهای اولیه برقرار کنید. غذا طلب کنید، آب بخواهید و یا درباره قیمتها و خیلی چیزهای دیگر سوال کنید. مفاهیم مانند خنده، غم، گریه، اظهار گرسنگی، رقص و خیلی چیزهای دیگر در میان تمام انسانها مشترک هستند.
برای آنکه شروع به یادگیری یک زبان خارجی بکنید، نباید آن را با کلمه و حروف پیوند دهید، بلکه آن را باید با زندگی و احساسات خودتان پیوند دهید.
بهتر است در ایران ابتدا خواندن زبان خارجی را فرا بگیرید، بعد شنیدن، سپس به سراغ نوشتن بروید و در نهایت تلاش برای سخن گفتن کنید.
مغز شما خیلی قدرتمند است، خیلی قدرتمند تر از چیزی که فکر میکنید. برای یادگیری زبان خارجی نقاشی کنید، قر بدهید، شعر بخوانید، زندگی کنید، خرچنگ قورباغه بنویسید ولی دست از تلاش برندارید. مغز به استمرار ایمان دارد. وقتی لجبازی شما در یادگیری را ببیند شروع به یادگیری میکند. یادتان باشد احساسات اول و بعد کلمه؛ اول مشتاق شوید و بعد یاد بگیرید.
نظرتان را درباره یادگیری زبان برایم بنویسید، شما چطور زبان را فرا گرفتید؟