الان که دارم این رو مینویسم دقیقاً هفت روز و دوازده ساعت از آخرین تصمیمم برای ترک کردن سیگار میگذره. اون هم بعد از دو سال و هشت ماه سیگار کشیدن. راستش این اولین باری نیست که تصمیم گرفتم این عادت بیفایده رو ترک کنم ولی ایندفعه رکورد دفعات قبل رو شکستم و دلیلش هم اینه که سعی کردم هر چیزیکه باعث بشه دلم سیگار بخواد رو از محیطم حذف کنم. اما از همهی اینا که بگذریم اصلاً چرا همچین تصمیمی گرفتم؟
بهتره برگردیم به چهار روز قبل؛ سه روز و دوازده ساعت از آخرین تصمیمم برای ترک کردن سیگار گذشته. چیزی تا ساعت دوازده نمونده. نور آفتاب از لابهلای پردهی اتاقم خودشو به زور وارد میکنه. اتاقی شلخته که هیچ چیزی سرجای خودش نیست. کف اتاقم پر از کتابهایی شده که دیروز دیوانهوار ورق میزدمشون تا حواسم رو بهشون پرت کرده باشم و یک کتاب آشپزی هم درحالیکه دیشب خوابم برده بوده روی صورتم ولو شده. این سه روز رو سیگار نکشیدم، اکانت اینستاگرام و تلگرامم رو هم پاک کردم و گوشیم هم از دسترس خارج کردم تا کسی ازم خبر نداشته باشه.
از خواب بیدار میشم. در لپتاپم رو باز میکنم. یه نگاهی به ایمیلهام میندازم. توی یوتیوب چندتا ویدئوی آموزشی نگاه میکنم تا مامانم از سرِ کار برسه خونه و یه چیزی درست بکنه تا نهار بخوریم. با این تفاوت که امروز که کلید رو میندازه و میاد خونه، بجای اینکه من رو توی اتاقم؛ قوز کرده پشت لپتاپم ببینه، من دارم توی آشپزخونه غذا درست میکنم و برای مامانم دست تکون میدم!
یادم نمیاد توی این بیست و چهار سالی که از خدا عمر گرفتم بجز درست کردن چایی کارِ دیگهای با اجاقگاز کرده باشم و حالا دارم رسپی املت فرانسویای که دیشب توی کتاب آشپزی میخوندم رو برای ناهار امروز درست میکنم! و تقریبا روتین زندگیم توی این سه روز همین بوده؛ بیدار میشم و یک ربع ورزش میکنم. صبحانهی خودم رو کامل میخورم. لیست کارهایی که دوست دارم توی یک ماه آینده انجام بدم رو مینویسم و روی پروژهی بعدی عکاسیم کار میکنم. روزی یک دستور غذایی رو برای ناهار درست میکنم. بیست و پنج صفحه کتاب میخونم و عصر هم یه کافهای که توش نشه سیگار کشید میشینم و با یک غریبه صحبت میکنم. آخر شب هم بیست خط مینویسم و روزم رو جمعبندی میکنم.
به بهونهی ناهار درست کردن ارتباطم با مامانم بهتر شده و بهونهای شده تا بیشتر باهم حرف بزنیم. گربهها رو نگفتم راستی! خب از اونجاییکه ناهاری که درست میکنم همیشه اضافه میاد تصمیم گرفتم اضافهشو بدم به گربههایی که توی کوچه و توی این سرما دنبال غذا میگردن. مامانم میگه غذاهایی که درست میکنی بهشون ساخته...