Ali Bahaari
Ali Bahaari
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

2 نکته مهم روان شناسی در فیلم The Truman Show

این مطلب کمی محتوای فیلم را فاش می کند! پس اگر ندیده اید نخوانید...
The Truman Show (1998)
The Truman Show (1998)


خب! اگر این فیلم را دیده باشید حتما در ابتدا مثل من گول خورده اید و داستان را ساده تر از چیزی که بود برداشت کردید. این فیلم نکات بسیار زیبایی دارد که برای من کلا فیلم جذابی به شمار آمد اگرچه که علاقه زیادی به جیم کری نداشته و ندارم آن هم به عنوان بازیگر نقش اصلی که تحمل وی سخت تر می شود.

اما 2 صحنه و مفهوم روان شناسی بسیار جذابی که این فیلم را برای من دو چندان جذاب کرد دو تا مفهوم زیر هستند:

1. "نقاب" یا "پرسونا"
2. "درماندگی آموخته شده"

1. نقاب چیست؟

نقاب یا پرسونا را آقای کارل گوستاو یونگ که شاگرد آقای زیگموند فروید بود مطرح کرد. نقاب یعنی لایه ای ظاهری که ما از خود در فضا های ممکنه در معرض نمایش قرار می دهیم. مثلا من فردی هستم از نظر مالی ورشکسته، حال نامساعد روحی و... ولی در جمع های دوستانه جوری وانمود می کنم و تفریح می کنم انگار که نه تنها مشکل مالی ندارم بلکه خیلی هم وضعم عالی هست، شاداب هستم و... .
اگر دقت کرده باشید صحنه آخر این فیلم، در دریا، وقتی کارگردان استودیو از مردم خواست که با قایق دنبال ترومن بروند هیچکس نتواست و وقتی پرسیده شد چرا؟! گفتند چون آنها قایقرانی بلد نیستند! یعنی چی؟ یعنی اینکه در ظاهر وانمود می کردند که اهل اینکار هستند، کسی وانمود می کرد ملوان هست، کسی وانمود می کرد راننده اتوبوس هست و... . اما بیاید اینطور در نظر بگیریم که شاید منظور فیلم نامه نویس این فیلم از این صحنه و با توجه دیده شدن این فضا آن هم توسط مردم خارج از این استودیوی عظیم، این باشد که ما انسان ها نقاب های بسیار زیادی داریم. پرسونا هایی که ما را به کلی به افراد دیگری تبدیل می کنند و ما را با واقعیت ها و درون خودمان آگاه نمی کند. گاهی آنقدر غرق در این نقش و نمود ها می شویم که به طور کلی فراموش می کنم برای چه بودیم، هستیم و هدفمان از آینده این مفهوم انسانی چه خواهد بود. شاید بشود گفت که خودمان را گم کرده ایم و ای کاش این بینش در ما به وجود آید تا خود حقیقیمان را پیدا کنیم.

2. درماندگی آموخته شده چیست؟

در آخرین صحنه ای که ترومن با کارگردان استودیو صحبت می کند دیالوگ جذابی رخ می دهد. کارگردان می گوید تو از این استودیو خارج نخواهی شد و ترومن در پاسخ می گوید تو در ذهن من نیستی! اما در ادامه کارگردان حرفی می زند که مرا یاد مفهوم درماندگی آموخته شده از آقای مارتین سلیگمن انداخت. گفت تو می ترسی! و به خاطر همین خارج نخواهی شد.این جمله همچنین من را یاد کتاب دمیان از فیلسوف معاصر آقای هرمان هسه انداخت که قرابت معنایی نسبتا خوبی با این مفهوم آقای مارتین سلیگمن داشته باشد که در این کتاب گفته شده:

اگر می خواهی وارد دنیای جدیدی شوی، باید دنیای قبلی را خراب کرده باشی...

به قول کارگردان استودیو، ترومن از آن دنیا (شما بخوانید استودیو) قطعا خارج نمی شد چون می ترسید. چون از کودکی خودش را محصور یک جهانی دیده بود و حالا می خواست وارد جهان دیگری شود. جهانی که قطعا تفاوت های خاص خودش را داشت و همچنین قطعا اضطراب های اگزیستانسیال خودش را هم می داشت (در این مورد به طور جداگانه می نویسم).
آقای سلیگمن مفهوم جالبی را کشف کرد. می دانست فیل های بزرگی در سیرک ها وجود دارند ولی همیشه این سوال را از خود می پرسید! چرا این فیل ها فرار نمی کنند؟! بعدتر متوجه شد که زمانی که این فیل کوچک است به پای او وزنه سنگینی می بندند و فیل نمی تواند جایی فرار کند. این فیل کوچک با این طرحواره بزرگ می شود که من نمی توانم از این دنیا فرار کنم و خارج شوم و باید همینی که هستم باشم! بزرگ که می شود به پای او وزنه ای وصل نیست ولی این وزنه سنگین ذهنی به او القا می کند که نمی تواند! نمی تواند فرار کند و نمی تواند قدم بزرگتری برای خود بردارد چون اینطور به او القا شده است. پس جایی برای رشد، پیشرفت، ماجراجویی و... نیست و نخواهد بود!
حالا ترومن هم همینطور بود. کودکی بود که به او القا شده بود به خاطر بازیگوشی اش، پدرش در دریا غرق شده و از دریا، رودخانه، آب و... می ترسید (با اینکه همیشه دوست داشت به جزایر فیجی برود) و همیشه سعی می کرد در آن محدوده شهر کار های خود را بکند چون که پلی در این شهر وجود داشت برای آنسوی رودخانه که نمی توانست و می ترسید از روی پل رد شود. و این کار یک روزمرگی خاصی در زندگی وی به وجود آورده بود. افراد یکسان، زندگی های یکسان، کار های یکسان، اتفاقات یکسان و... . مثلا صبحگاه که ترومن از خانه خارج می شد برای همسایه سیاه پوست خود دست تکان می داد و می گفت:

اگر من را ندید، صبح بخیر، عصر بخیر و شب بخیر!

اما در انتهای این فیلم، بالاخره یک روشنایی خاصی در زندگی ترومن اتفاق افتاد!
قفل این وزنه سنگین ذهنی شکست و او را رها کرد! رها در آزادی و گام هایی برای هدف، رشد، پیشرفت، ماجراجویی و... بیشتر!

موفق باشید...

فیلمزیگموند فرویدکارل گوستاو یونگهرمان هسهروان شناسی
alibahaari.github.io
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید