این یک تهدیده از یک دوست
داستان از اونجایی شروع شد که حسین با ویرگول آشنا شد و طبق روال همیشگیمون که قراره چیز های جدیدی که یاد میگیریم، میبینیم و میشنویم به همدیگ بگیم(که توصیه میکنم شما هم اینکارو با دوستان و نزدیکانتون انجام بدید) اومد و بهم گفت: "علیییییی یه شبکه اجتماعی پیدا کردم نسخه فارسی مدیوم خییییلی خوبه".
خلاصه اینکه منم با ویرگول آشنا شدم و شیفته اون. از این ماجرا بیش از یک سال میگذره و من هنوز جرعت نوشتن پیدا نکرده بودم، تا این که با یک تهدید روبرو شدم یک تهدید خوب، مثل یک تلنگر میموند که ترسم رو ازم گرفت. خیلی وقت بود که حسین منو به نوشتن تشویق میکرد و کلی راهکار و توصیه های دیگه ولی من نمیتوستم. دلایلم هم این بود که آقا! نوشتن سخته، مطالعه و سواد میخواد، و کلی چیز های دیگه که منطقی هم بود، ولی از تاثیر دوست غافل نشید. چه خوبه که اطرافیان آدم اینقدر خوب باشن، و اینجا بود که من به این نتیجه رسیدم که:
تو پای به راه بنه و هیچ مپرس خود راه بگویدت که چون باید رفت
خلاصه این که تصمیم گرفتم اولین نوشتم رو با این عنوان شروع کنم. بابت کمی و کاستی های این نوشته عذر میخوام و امیدوارم بعدا بتونم بیشتر این کار رو ادامه بدم.
خوشحال میشم توصیه های دوستان عزیزم رو من باب این نوشته و کاستی هاش بشنوم
در آخر:
مرسی از حسین عزیزم(@esbati) که باعث این کار شد؛
و مرسی از ویرگول که این بستر رو فراهم کرد.