خب اول بگم که ویرگول تو ویدیوی آخر سالش به من گفت که اکانت ویرگولم سرانهی مطالعه ر و0.001 ثانیه افزایش داده و من هم تصمیم گرفتم بیشتر بنویسم و تو 98 این عدد رو به 0.01 برسونم. برای همین از چیزای دیگهای جز بوردگیمها هم خواهم نوشت.
اولین دوچرخهم رو تو شش سالگی هدیه گرفتم و تو ده سالگی کمکیهام رو کنار گذاشتم و تا 17 سالگی هر روز رکاب زدم. ولی به واسطهی کنکور و بعد دانشگاه و هزار اتفاق دیگه دوچرخه از سبک زندگیم محو شد و رسما از آخرین باری که سوار دوچرخه شده بودم 5 سالی میگذشت.
وقتی داستان بیدود رو شنیدم که هنوز یک اپ خراب بود که همش درخواست آپدیت میداد و هیچ کاری هم نمیکرد و دوچرخهای هم در کار نبود اما از همون روز از ایدهش خوشم اومد. وقتی که دوچرخهها تو شهر نمایان شد دوباره اپ رو باز کردم و دیدم کار میکنه و رفتم واسه ثبتنام اما 200 هزار تومن به نظرم پول نامناسبی بود و خیلی خریدن اکانت رو به تعویق انداخت.(خیلی جدی نمیخواستم دویست هزارتومن بدم که گاهی دوچرخه سوار شم.)
اما بالاخره دل رو به دریا زدم و با پولای اضافه مونده یه اکانت گرفتم و خلاص. اما برای این که خیلی هم ضایع نباشه و بعد این همه وقت سوار دوچرخه بشم و وسط شهر زمین بخورم. آخر هفته رفتم چیتگر و یه دوچرخه کرایه کردم و تمرین کردم.
یک روز یکشنبه بهاری که چند جا تو مرکز شهر کار داشتم تصمیم گرفتم که همهی سفرهای مرکز شهریم رو با بیدود برم و ببینم اوضاع چطوریه
اولین سفری که داشتم از حوزه هنری تو خیابان سمیه بود تا دانشگاه تهران. دوچرخه خیلی نزدیک بود،جلوی درب دانشگاه امیرکبیر اومدم و اسکن کردم سوار شدم. خیلی هم عالی. تو خیابان طالقانی بعضی جاها مسیر ویژه دوچرخه احداث شده و خیلی راحت میشه تردد کرد. من باید از طالقانی تقاطع حافظ تا تقاطع قدس رکاب میزدم و خب آب خوردن بود.
البته بزرگترین دشمن من در این مسیر و مسیرهای بعدی موتوری ها بودند. تو مسیر دوچرخه میومدند تو جایی که مسیر دوچرخه نبودو از گوشه خیابان میرفتی برات بوق میزدند. تو پیاده رو کیرفتی میومدند و بوق میزدند و راه میخواستند. تو مسیر دوچرخه پارک میکردند و همه جوره اذیت میکردند.
نزدیک به 12 دقیقه تو راه بودم و رسیدم درب قدس دانشگاه و دوچرخه رو قفل کردم. البته مجبور شدم پایان سفر رو دستی بزنم که مهم نبود.
سفر دوم از دانشگاه بود تا کانون پرورش فکری تو خیابان حجاب. همهی مسیر سربالایی بود و شنیده بودم بیدود تو سربالایی کم میاره. اما چون میخواستم که حتما امتحان کنم با همهی دودلی اومدم که دوچرخه بگیرم. همون دوچرخه که پارک کرده بودم بعد از دو ساعت همون جا بود. حقیقتا توقع نداشتم سر جاش باشه چون حس میکردم دانشجوها انقدر بیدود باز هستند که این دوچرخه یه تکونی بخوره اما نخورده بود.
چشمتون روز بد نبینه که چقدر دندهی دوچرخههای بیدود برای سربالایی سنگینه. وحشتناک رکاب میخورد و جونم رو میگرفت. همش با خودم میگفتم کاش دو تا دنده سبکتر بودی بیدود جان. کاش میدونستی تهران شیب داره. تا کشاورز رو رکاب زدم و مسطح شد و یه استراحتی شکل گرفت اما دوباره حجاب سربالایی داشت و شیبش از قدس هم بیشتر بود. عرق میریختم و مقاومت میکردم و رکاب سنگین میزدم. نکتهای که هست اینه که من با رکاب زدن تو سربالایی غریبه نیستم و محلهمون شیب زیادی داره و کاملا به رکاب زدن تو شیب عادت دارم اما با این دنده برام شدنی نبود. وسطای حجاب بعد از 15 دقیقه رکاب زدن با اعمال شاقه، دوچرخه رو قفل زدم و پیاده به مسیرم ادامه دادم.دوباره قفل خودکار عمل نکرد و دکمه رو زدم.
جلسهم تو کانون تموم شد و باید میرفتم میدان انقلاب. بهبه. سرپایینی مطلق. حالا وقتش بود که دوچرخه هنوزم سر جاش باشه و خیلی معطل پیدا کردن دوچرخه نشم. اما خب همونجوری که از شانس خودم بر میاد دوچرخه سر جاش نبود و تا کشاورز پیاده اومدم تا تو پارکینگ یه دوچرخه بردارم.
رکاب زدن تو غروب بلوار کشاورز انقدر لذت بخش بود که میخواستم بیخیال قرار بعدیم چند دوری تو بلوار بزنم ولی نمیشد. از اون بهتر تجربهی سرپایینی تو خیابان 16 آذر بود که وصف ناپذیر بود. چهار برابر سرعت پیاده روی،لذت سر خوردن تو پیاده رو . اصلا یه حال خوبی داشتم. رسیدم در 16 آذر دانشگاه تهران و قفل رو زدم و دکمهی بستن رو هم رو اپ زدم و دوییدم داخل دانشگاه که به قرارم برسم. اما روی اپ هی میگفت سفر تموم نشده. چند دقیقه حین رفتن به سمت دانشکده علوم باهاشکلنجار رفتم و دیدم نه که نه! میگه سفر تموم نشده و داره کنتور میندازه. آخرش به پشتیبانی زنگ زدم و بعد از 30 ثانیه به اپراتور وصل شدم و اپراتور توضیح داد که وقتی سفر رو تموم میکنی و قفل رو میبندی باید نزدیک دوچرخه باشی و اینترنت و بلوتوث و لوکیشنت هم روشن باشه و الان اگه بر نگردم پیش دوچرخه و این کار رو نکنم سفر ادامه داره و مسولیت داره و فیلان.
من مجبور شدم برگردم درب 16 آذر و سفر رو تمام کنم. (هپی اندینگش خراب شد.)
تجربهی بیدود در نهایت برای من مثبت بود و احتمالا باز تکرارش کنم ولی با در نظر گرفتن نکات خاصی مثل این که تو مسیرهای افقس یا سراشیبی فقط استفاده کنم .در مجموع معایب و مزایا رو اینطوری میتونم خلاصه کنم :
خب مزیت اول این بود که دوچرخه سوار شدم و حال خودم بهتر بود در طول روز.
دیگه این که پشتیبانی خیلی خوب عمل کرد و واقعا هم سریع وصل شدم و هم سریع راهنمایی شدم.
اولین نکته: رابط کاربری
سیستم بسته شدن برای من معضل بود و من آخر نفهمیدم روتینش اینه که بعد از بستن قفل باید دکمه رو بزنی یا اگر خودش کار نکرد دکمه رو میزنی. درواقع UX گیج کننده بود.
این نکته که آخر هر سفر باید تسویه میکردی تا سفر بعد رو شروع کنی جالب نبود. تراکنش های زیر 5هزار تومن رو برخی بانک ها اذیت میکنن و اصلا اعصاب خوردیه همش کلی اطلاعات بزنی برای هزار و پانصد! این درحالیه که من 200 هزارتومن ودیعه نزد بیدود دارم و فرار نمیکنم. بهتره بذارن یکم هم ما بهشون بدهکار بشیم و مثلا آخر شب تسویه کنیم.
و که قیمت به نسبت تاکسی مزیتی نداشت درواقع مسیری که من تو نیم ساعت رکاب میزنم کرایهش همون 1500 تومنه.(این عیب نیست اما من پیشفرضم بود که دوچرخه ازونتره.
دوم: دوچرخه :
دندهی این دوچرخهها به شدت برای سربالایی نامناسب بود و عملا برای من نشدنی بود استفاده از بیدود تو شیب ها. و این خیلی بده و البته استفادهی من از بیدود رو به شدت پایین خواهد اورد.
دوچرخه سیستم تعلیق نداره و لاستیکای نازک و بدون کمکفنر باعث میشه ضربهی کوچکترین شن تو مسیرت مستقیما به زین و به بدنت منتقل بشه و این تجربه رو دردناک میکنه
زین دوچرخه با قد جابجا میشه اما فرمان ثابته. من زین رو تا آخر بالا داده بودم و روی فرمان خم شده بودم
پایانبندی هم اینجوری باشه که:
توصیه میکنم اگر هر روز یک مسیر مسطح یا سراشیبی رو از مرکز شهر به جای دیگری میرید و البته دویست تومن پول بیکار دارید بیدود رو استفاده کنید در غیر این صورت بیدود داشتن براتون تزئینی و غیر کاربردی خواهد بود.