برای جواب دادن به این سوال بیایید همین جملهی عنوان را حسابی حلاجی کنیم و به فرضها و نکات درونش آگاه شویم.
آدمبزرگ کیست و چه میکند؟ آدمبزرگ یعنی انسانی که حسابی در نقش بزرگسالی فرو رفته و میترسد که بقیه کودک درونش را ببینند. آدمبزرگ با انسانِ بزرگ یا آدم بزرگسال فرق دارد. آدمبزرگ، دیگر خودش را زیادی جدی گرفته و همین نکته او را از بقیهی آدمها جدا میکند. آدمبزرگها همان کسانی هستند که آنتوان دوسنت اگزوپری در رمان شازده کوچولو برایشان از تعبیر "The Grown-Ups" استفاده میکند. آدمبزرگها را شاید نتوانیم خوب توصیف کنیم اما در لحظهی رویت به سادگی میتوانیم او را از بقیهی آدمها تشخیص بدهیم. آدمبزرگها همیشه در یکی از دو حالت جدی و عصبانی دیده میشوند و به نظرشان صورت کسی که فکر میکند باید عبوس و درهمتنیده باشد. آدمبزرگها معمولا در هرجایی که از دستشان بربیاید لباس رسمی میپوشند و اصلا دوست ندارند بدون کتشلوار دیده شوند. حتی گاهی دیده شده که یک آدمبزرگ برای خرید یک ماست از سر کوچه هم تیپ رسمی زده و یکی دوتا کارت ویزیت خودش را در جیبش گذاشته برای روز مبادا. زیستگاه مجازی آدمبزرگها گروه مدیران موفق تلگرام و زیر پستهای آموزندهی لینکدین است و معمولا اگر پستی با کلمات "مدیران موفق..." شروع شود، میتواند آدمبزرگهای زیادی را زیر خودش جمع کند. آدمبزرگها در اکثر مکالمات تلاش میکنند جدی باشند و فاز مذاکره دارند، کلمات تخصصی حوزهی خودشان را در میان مکالمات عادی روزانه میآورند تا مخاطب را گیج کنند و این حس را به مخاطب القا کنند که: "من از تو بیشتر میفهمم انسانِ فانی."
حالا مگر آدمبزرگها با بازی قهر کردهاند که باید آشتیشان بدهیم ؟ اگر خودتان جواب این سوال را نمیدانید سوال بالا را دوباره بخوانید. اگر باز هم جواب را نمیدانید باید بگویم بله. برای آدمبزرگها بازی خیلی مسخره و پوچ است و اتلاف وقتی بیهوده. به جای این مسخرهبازیها بهتر است که به کسب و کار خود رونق دهیم.
چه لزومی وجود دارد آدمبزرگها را با بازی آشتی داد؟ اتفاقا آدمبزرگها از همه بیشتر به بازی کردن نیاز دارند. چراکه تنها راه نجاتشان از آدمبزرگ بودن، زنده کردن کودک درون است و تا تعادل بین والد و بالغ و کودک درون خود را برقرار نکنند، همینطور آدمبزرگ باقی میمانند. برای اطلاعات بیشتر میتوانید کتابهای "تحلیل رفتار متقابل" و "بازیها" از اریک برن را ورق بزنید اما اگر نمیخواهید این کار را بکنید هم من برایتان توضیح ناقصی میدهم. انسانی به تعادل روانی میرسد که: والد و کودک درونش را بشناسدو با هم به صلح برساند و دستشان را بدهد به دست بالغ درونش و اجازه ندهد بدون هماهنگی با بالغ درون کنترل او را به دست بگیرند. حالا یک آدمبزرگ حسابی از بیخ همهچیز را داده دست والدش و همه چیز را با بکن نکنهای مشخص و بسیار سختگیرانه میسنجد. به همین دلیل و دلایل دیگر آدمبزرگ از همه بیشتر نیاز دارد کودک درونش را از زیر سیطرهی این والد بیرحم و سختگیر نجات دهد و برای پیدا کردن یک کودک ترسیده هیچ چیزی بهتر از بازی کردن و بستنی نیست.
بازی کردن چیست؟ و چه فرقی با بازی دارد؟ بازی کردن الزاما این نیست که وسط پیاده رو لیلی کنیم یا ماشین کوکی برداریم و روی خط فرش مسابقه بگذاریم. البته همهی اینها خوب است اما بازی کردن فقط اینها نیست. بازی کردن یعنی استفاده از هر فرصتی که بشود بدون ترس از عواقب یا ظواهر کار آزادانه تصمیمهای رها و سرخوش بگیریم. بازی کردن فقط حین انجام بازی رخ نمیدهد و بازی کردن گسترده تر از بازی است. برای مثال میشود در انجام کارهای روزانه بازی کردن را تمرین کرد بدون این که بازیای در کار باشد. همین که تصمیم بگیریم از یک مسیر جدید از محل کار به خانه برویم یک بازی کردن است. بازی کردن بیشتر از یک فعالیت خاص، یک رویکرد در انجام کارهاست. رویکردی تجربهگرا و قصهمحور، بازیگوش و شاد. همهی این کلمات در بازی کردن اهمیت ویژهای دارند.
حالا چه باید کرد؟ در قدم اول بررسی کنید که خدایی ناکرده آدمبزرگنباشید. اگر هم آدمبزرگ هستید، نگران نباشید. همواره میتوانید به زندگی بازگردید. اگر هم دور خود آدمبزرگی سراغ دارید به او یادآوری کنید که تو هم یک روزی کودک بودهای.
All grown-ups were once children… but only few of them remember it. - Antoine de Saint-Expiry