سلام از طرفه یه تازه وارد به همه ویرگولی های عزیز
بعد از یک هفته در ویرگول بودنو فقط خواندن،این پست آقا مرتضی ،تجربیات یک کماراده برای تقویت اراده، من رو مجاب کرد تا ثبت نام کنم و اینجا به عنوان اولین فعالیتم در ویرگول،پست بذارم.همین اولش بگم که واقعا لذت بردم از خوندنه این پست و خیلی هم کمکم کرد بهتر خودمو بشناسم
به قول خانوم شیما صداقت،منم یک بی اراده واقعیم(البته از اوناش که فک نمیکنم بی اراده تر از من در جهان هستی وجود خارجی داشته باشه)
نمیدونم چیشد که بعد از چهار پنج (یا شایدم شیش) سال رنج بردن از بی ارادگی و جنگه درونی و البته در میون نذاشتنش با هیچ احدالناسی،تصمیم گرفتم اینجا یکم دردو دل کنم(شاید بخاطره اینکه کورسوی امیدی دارم که از آدمای فرهیخته اینجا،کسی بتونه به دادم برسه یا شایدم خسته از اینکه این همه ریختم تو خودم :) )
21سالمه ، از دوران راهنمایی که مدرسه نمونه قبول شدم، و دوران دبیرستان که دیگه قبول نشدم، روز های خوبو شیرینم رو در خوابگاه گذروندم.7سال.تو آزمون کنکوره ریاضی هتریک کردم(رشته دبیرستانم هم ریاضی فیزیک بود).باره اول که هیچی نخوندمو رتبم شد 30 هزار.به این امید که ساله بعد دوباره کنکور بدم تا حقمو از این کنکور بگیرم(چون معتقد بودم جایگاه من رتبه 30 هزار نبود و واقعا هم نبود) یه سال موندم پشته کنکور و تمام مطالعه ای که تو این یه سال داشتمو اگه جمع بزنیم به 5 ساعت نمیرسه ک اینم شد یک بار روخونی دینی پیش.کله سالو تو گیم نت بودم(البته همراه با عذاب وجدان و فشار روحی باور نکردنی خخ) رتبم شد 18 هزار :) و از اونجایی که باز هم وی این رتبه رو حقه خودش نمیدونست ، بازم موند برای ساله بعد تا رتبه یک رو از آن خودش بکنه. این سالو دیگه تصمیم گرفتم گیم نت نرم، و الحق و الانصاف هم نرفتم (البته این حقیر احتمال میده جمع شدن گیم نت مورد نظر هم بی تاثیر نبوده باشه :) ) ولی خب بجاش اینبار کله سالو مشغوله جنگ با خودمو افکارم بودم،با اینکه کتابای کمک درسی هم خریده بودم.4 کتاب. که البته نذاشتم پوله اینا حروم بشه و همت کردم از کتاب دینی جامع کنکور 5 درس از دینی 2 رو بالغ بر سه بار خوندم :| دیدم 20 روز مونده به کنکور و من هیچی نخوندم اونجا بود که به خودم گفتم علی ، دیگه وقتشه ترک تحصیل کنی ای کوه اراده و ای سنبل تلاش.البته ناگفته نماند که دلایله دیگه ای هم برای ترک تحصیل داشتم و در حال حاضر هم از تصمیمم پشیمون نیستم.میخوام بگم که من فقط تو این دوسال،حدوده 700 بار،یعنی هر شب،به خودم میگفتم که دیگه از فردا باید صبح زود بیدار بشم و شرو کنم به روزی 8ساعت درس خوندن.که هیچوقت به همچین فردایی نرسیدم.
همه بی اراده ها ادای منم نمیتونن در بیارن
بعد از ترک تحصیل تصمیم گرفتم که برم سمت برنامه نویسی اندروید و الان بعد از دوسال هنوزم هیچی نشدم و با سرعتی حدودا 10 برابر کند تر از حلزون دارم این مسیر رو جلو میرم :( در حالی که شرایطه یادگیریش صددرصد برام مهیاس و مقدماتش رو هم تقریبا گذروندم
ولی تعریف از خود نباشه (جمله ای که دقیقا تعریف از خود را در پی دارد) آدمه بی استعداد و کند ذهنی نیستم و شک ندارم که آدم موفقی میشم اگه این بی ارادگی و افسردگی و تنبلی و هزار جور بیماری روانی دیگه یقمو ول کنه.در حال حاضر هم هر روزم بی فایده تر از دیروز داره سپری میشه و واقعا همین نبودنه اراده و تن پروری و افسردگی شدید اجازه نمیده دستم به کارو یادگیری بره
امیدوارم تونسته باشم با زندگی نامه فلاکت بارم حتی یه لبخند روی لباتون آورده باشم ولی خب اینارو نگفتم که بخندی مخاطب عزیز :) این وضعیت ، های های گریه داره.اینارو گفتم تا اگه تو همچین وضعیتی بودی یا اصن نبودی ولی دانشش رو داری یا اصن دانشش رو نداری ولی برادرانه یا خواهرانه میخوای نصیحتم کنی تا از این وضعیته بی ارزش بودن برهانیَم، تو قسمته نظرات مستفیضم کنی . قصدم نظر قاپی از شما نیست واقعا خیلی خیلی زیاد به کمک همتون احتیاج دارم . از این وضعیت خارج نشم به زودی نابود میشم
شرمندم کردید که این همه وقت گذاشتید و اراجیف من رو خوندید.ممنون ازتون