تجسم آگاهانه و خلاق، انرژی ناپیدا و سیّالِ جهان را شکل میدهد و به صورتِ آن تجسم، قالببندی میکند تا نهایتاً طی فرایندِ «خلق»، متجلّی شود.
تجسم، و خلقِ تجربهٔ زندگی، نافی و نقضکنندهٔ اراده و خواست خداوند نیست. ارادهٔ خداوند همواره فوق همهچیز است و بهترین راه برای ساخت زندگی دلخواه، همراستا کردن تمام وجود با ارادهٔ اوست. در عالیترین و متعالیترین شکلِ این همسویی، که «تسلیم» میتوانش خواند، شخصْ دیگر هیچ نمیخواهد تا «خدا برای او بخواهد». در واقع، او به کانالی و مجرایی برای تجلی ارادهٔ خداوند ــ که همواره «خیر» است ــ تبدیل میشود.
اما تا وقتی که فرد به نقطهٔ تسلیم نرسیده، نادیده انگاشتن خواست و تجسم خودش، یک نوع «خودفریبی» است. به جای آن، باید همچنان که از دست و مغز و سایر نعمتها و عطایای خدادادهاش استفاده میکند، از قدرت اندیشه و تجسم خویش نیز که یک عطیهٔ الهی است، استفاده کند. (اگر قرار است باری را از روی زمین بلند کنیم، دستهایمان را بیمصرف نمیگذاریم و نمیگوییم خدایا تو آن را برای ما بلند کن! اما برای بلند کردن آن با دست، به خدا توکل میکنیم و کمکِ او را میطلبیم. همین رویه را در خصوص قدرت تجسم هم باید به کار بگیریم.)
اما غایت مطلوب، رسیدن به جایی است که اجازه بدهیم رؤیای خداوند برای ما از طریق ما تحقق یابد و متجلی شود. برای رسیدن به آن نقطه، باید از منیّت و خواهش خالی شد. و این فرایند را میتوان «سلوک» نامید.
علیاکبر قزوینی
۲۷ مهر ۹۹