از عنوان این مطلب حتماً حدس زدهاید که قرار است جدی باشد. ابتدا از کنکور شروع میکنم ولی اجازه دهید قبل از آن مقدمهای بگویم:
راهنمایی و دبیرستان را در پرافتخارترین دبیرستان آسیا گذراندم. جایی که در آن تعداد مدالهای المپیادهای علمی و افتخارات دیگرش هر سال بیشتر از پارسال است.
سؤالی که ذهن من و خواننده را مشغول میکند این است که پس عدالت آموزشی چگونه در کشور رعایت میشود؟
ابتدا باید پرسید که عدالت آموزشی چیست.
در بسیاری از کشورها خانوادههای مرفهتر توانایی این را دارند تا کودکان خود را در بهترین مدارس و دانشگاهها ثبت نام کنند و این باعث میشود تا نسل بعدی به کمک علمی که به دست آورده به طبقات اقتصادی-اجتماعی بالاتری بروند. این اختلاف طبقاتی از نسلی به نسل دیگر افزایش مییابد و به قولی «پولدارها پولدارتر و فقرا فقیرتر میشوند».
در آمریکا ۱٪ جمعیت یکسوم ثروت کشور را در دست دارند. این در حالی است که ۵۰٪ از جمعیت تنها ۳ درصد از ثروت کل کشور را در دست دارند. [منبع]
یکی از دلایل این امر را میتوان به همین موضوع ربط داد. البته این کشورها به چنین وضعیتی بیتفاوت نیستند و برنامههایی برای جلوگیری از این اتفاق تدارک دیدهاند: سربازی و ورزش
در صورتی که شما در یک رشتهٔ ورزشی موفق باشید شانس شما برای قبول شدن در دانشگاههای برتر چندینبرابر میشود. همچنین اگر حاضر باشید برای منافع کشور خود بجنگید دستمزد خوبی هم خواهید گرفت!
حال که با مشکلات بیعدالتی آموزشی آشنا شدیم باید ببینیم که در کشور ما برای حل این مشکل چه راهحلی انتخاب شده.
کشور ما در سالهای گذشته شاهد عدالت آموزشی بسیار خوبی بوده. پدربزرگها و مادربزرگهای من همگی در روستاهای دورافتادهای بودهاند که همگی برای به دست آوردن یک لقمهٔ نان زحمت بسیاری میکشیدند. اشتراک این دو خانواده احترام آنها به علم و آموختنش بود و نتیجهٔ آن موفقیت والدین من با وجود همهٔ سختیها شد.
در سالهای ۸۶ تا ۹۶ شاهد افزایش ۴۰ الی ۷۰ درصدی تعداد دانشگاهها در کشورمان بودیم. این در حالی است که در سال ۱۴۰۰ معاون وزیر علوم نگرانیهای خود را از خالی ماندن ۷۰۰هزار صندلی در دانشگاههای کشور ابراز کرد: «در علوم پایه در بهترین دانشگاه با بهترین تجهیزات اصلاً متقاضی نداریم و تعداد اعضای هیأت علمی آن از تعداد دانشجویان بیشتر است.» [منبع]
به نظر میآید که جوان امروزی گوش شنوایی در این زمینه ندارد. آیا امید نسل جدید به علم از دست رفته؟ قطعاً خیر!
«ما که چیزی نشدیم. تو درس بخون یه چیزی بشی»
این جمله را ما از والدینمان شنیدیم و آنها نیز از والدینشان. تفاوت اصلی در اینجا است که والدین ما این حرف را باور کردند. آنها باور داشتند که با «درس خواندن» میتوانند به موفقیت برسند.
امیدوارم که از حذف انتگرال در کتب جدید آموزش و پرورش شنیده باشید، از سنگاندازیها در مدارس سمپاد یا از امتیاز تأهل و داشتن فرزند در جذب اساتید هیأت علمی دانشگاه و پارتیبازی. از کم بودن حقوق معلمان، کتابهای کنکوری، کنکورهای آزمایشی و بستههای «کنکور آسان است»، آمار مهاجرتها و هزاران مثال دیگری که ما را از بحث اصلی دور میکنند.
طبق تحقیقات اخیر رصدخانهٔ مهاجرت ایران، ۴۶٪ دانشجویان و فارغالتحصیلان آیندهٔ کشور را «بسیار بد» پیشبینی کرده اند. [منبع]
حالا وقت آن رسیده که جواب سؤال ابتداییام را بدهم: عدالت آموزشی چگونه در کشور رعایت میشود؟
با توجه به موقعیت فعلی کشور، ما توانایی آموزش «با کیفیت» و «عادلانه» را نداریم. پس باید یکی از این دو خصیصه را قربانی کنیم و از قضا کیفیت آموزش قربانی شده.
حقوق معلمان بسیار کم است و به همین دلیل معلمین کافی برای تدریس عادلانهٔ انتگرال در سرتاسر کشور وجود ندارد، پس انتگرال را از کتابهای آموزشی حذف میکنیم.
حالا یک مشکل جدید داریم: کتاب آموزشی آنقدر ساده شده که اگر بخواهیم فقط از آموزههای کتاب آزمون بگیریم، اکثر داوطلبان کنکور را ۱۰۰٪ میشوند. پس طراحان کنکور تصمیم میگیرند حقههای مختلفی را وارد کنکور کنند تا بتوان تفاوت بین دانشآموزان پرتلاش و بقیه را تشخیص داد. حقههایی که درست است خارج از کتاب نیست اما داخل کتاب هم نیست! (سیستم آموزشی خراب، سنجش توانایی را مختل کرد)
و حالا دوباره یک مشکل جدید: کتابهای کنکوری، معلمین کنکور، کنکورهای آزمایشی، مشاورین کنکور و ...
دانشآموزان سردرگم مجبور به استفاده از اینها برای یادگیری این حقهها میشوند. حقههایی که رمزگشاییشان نیازمند سالها تجربهٔ نویسنده، معلم و مشاور است. برای استفاده از این امکانات باید هزینه بدهید.
به نظر میآید که به همان مشکل اول بازگشتیم: عدالت آموزشی رعایت نشد، پولدارها پولدارتر شدند ولی این دفعه فقرا دلیلش را نفهمیدند!
متأسفانه سهمیههای هیأت علمی و ... حل این مشکل را سختتر هم می کنند.
حامد کمالی، پژوهشگر مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور در مطالعهای که نتایج آن در نسخه ۱۴۰۱ نشریه سیاست علم و فناوری منتشر شده، در تحلیل خالی ماندن صندلیهای دانشگاهها با استناد به نظرات استادان و محققان و صاحبنظران دانشگاهی، نوشته که مداخلهٔ دولت در آموزش عالی و تبدیل آموزش عالی به ابزاری برای توسعهٔ جامعه در ابعاد مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، عدالتخواهانه و... از جمله دلایل مؤثر در خالی ماندن صندلیهای دانشگاههاست. چرا که بهرهبرداریهای سیاسیون از بحث عرضهٔ آموزش عالی و توسعه کمّی آموزش عالی به نام عدالت و به کام سیاست و در مجموع، اقدامات انجامشده برای افزایش ظرفیت دانشگاهها، رفتارهای پوپولیستی بوده با این هدف که به مردم گفته شود که «ما برای هر فردی یک صندلی در دانشگاه قرار دادهایم!» [منبع]
تغییرات اخیر کنکور نیز از همین رفتارهای پوپولیستی بوده، زیرا فقدان عدالت در آموزش با تزریق آن در سنجش حل نخواهد شد.
به نظر میآید که روش ما در حل این مشکل تفاوت چندانی با روش بقیهٔ کشورها ندارد. پس تفاوت در کجا است؟
فراموش کردن هدف. هدف مردم از تحصیل رسیدن به موفقیت است. در کشورهای دیگر به دلیل بیعدالتی تنها قشر خاصی از مردم میتوانند موفق بشوند. در کشور ما هیچ قشری نمیتواند موفق بشود چون سیستم آموزشی برای تولید توهم عدالت آموزشی، آموزش را از معادله حذف کرده است.
درست است که دانشآموزان سن کمی دارند اما توانایی تعقل آنها را نادیده نگیرید. همهٔ ما اینها را میدانیم و فقط به آن توجه نمیکنیم.
دانشآموز موفق دانشآموزی است که بتواند خود را گول بزند تا این حقایق منفی به او یادآوری نشوند.
او به خود این باور را میدهد که میتواند با درس خواندن موفق شود.
در این میان دانشآموزانی که موفق نمیشوند با یک ضربهٔ روانی مواجه میشوند: این که من خودم شکست خوردم چون به اندازهٔ کافی تلاش نکردم (البته که این در اکثر مواقع یک واقعیت است).
وقتی که آن دانشآموز موفق وارد دانشگاه میشود دوباره با آن حقیقت مواجه میشود. اما دیگر این بار نمیتواند خود را گول بزند. چون در آن حقیقت زندگی میکند.
دانشجوی نوورود در صحنهٔ دانشگاه میخکوب میشود. دروسی که مربوط به زمان انقلاب میشوند و کاربرد خود را از دست داده یا حتی نادرستی آنها با پیشرفت علم اثبات شده، اساتیدی که همانها را هم بلد نیستند، دانشجویانی که از اساتید بیشتر بارشان است، اساتیدی که یادگیری دانشجو برایشان ارزشی ندارد و فقط آمدهاند تا پولشان را بگیرند و به خانه بازگردند و اساتیدی که برای کمکاری خود بهانه میآورند (این مشکلات را از زبان دانشجوی یکی از دانشگاههای برتر تهران و کشور میشنوید).
«آیا با این وضعیت آموزش شانسی برای موفقیت دارم؟» اگر از هر متخصص زبدهای در هر زمینهای بپرسید جواب یکسانی خواهید شنید: خیر
به دانشجویان توصیه میشود که حتماً در دوران دانشجویی وارد محیط کار بشوند تا متوجه شوند درسهایی که میخوانند لازم هست ولی کافی نیست. سیستم آموزشی ناکارآمد است نه به این دلیل که علم به درد نمیخورد بلکه به این دلیل که سیستم آموزشی آن را فراهم نمیکند. دانشجویان خودشان باید به دنبال علم بروند چون سیستم آموزشی این نیاز را برای آنها تماماً فراهم نمیکند.
اگر گول زدن خودتان در مدرسه برایتان سخت بود و با این وجود موفق شدید به یک دانشگاه برتر در ایران بروید، حال کار سختتری در پیش دارید! اینجا فیلتر بزرگتری هست. اگر ۱٪ مردم از فیلتر کنکور رد شدند، ۰.۰۱٪ از فیلتر ناامیدی در دانشگاه رد میشوند و به تلاش خود ادامه میدهند (اگر از این دسته دانشجویان هستید برایتان آرزوی موفقیت و ابراز همدردی میکنم). بقیهٔ دانشجویان با پذیرفتن آیندهٔ سیاه خود، مانند گوسفندی که قرار است سر بریده شود و به آن آب میدهند، در دوران دانشجویی خود به خوشگذرانیهای زودگذری که همه میدانیم روی میآورند.
از این که چگونه این سیستم آموزشی از کلاس اول ابتدایی تا انتهای دوران دانشجویی با عدالت تربیتی مردم را به سکوت شرطی کرده و آرزوهای آنها را سرکوب میکند نمیگویم چون نیاز به یک مقالهٔ جدا دارد.
زمان پدر من پزشک کم بود و به همین دلیل از پزشکان هندی کمک گرفته میشد. ما دانشجویان نیز باید برای تحصیل خود از اساتید هندی کمک بگیریم که به زبان انگلیسی تدریس میکنند. اساتیدی که فیلمهایشان در YouTube است و YouTube فیلتر است و فیلترشکنها و حتی دسترسی به کل اینترنت نیز گاهبهگاه از کار میافتد.
سیستم آموزشی برای راضی نگه داشتن مردم، بیعدالتی را از مدارس به دانشگاهها و سپس از دانشگاهها به محیط کار منتقل کرده. چیزی که در محیط کاری متوجه آن شدم این است که درصد قابل توجهی از کارمندان شرکتهای برتر دانشبنیان را مردم تهرانی توانگر تشکیل داده است. یعنی با وجود این که در کنکور عدالت برقرار شد اما تأثیری در موفقیت نداشت، زیرا سیستم آموزشی وظیفهاش را به درستی انجام نداد.
در اینجا است که برای دانشجو سؤال میشود: نکند افرادی هستند که در مسیر پیشرفت من سنگاندازی میکنند؟ نکند مشکل از من نبود؟ شاید دلیل تلاش نکردن من عوامل بیرونی بود؟
و البته در مورد بسیاری از دانشآموزان جواب خیر است اما برای بسیاری نیز جواب متفاوت است.
ناامیدی نسبت به آینده، امکان شاد زندگی کردن و سلامت اخلاقی جامعه، عدم امکان برنامهریزی بلندمدت، شیوه حکمرانی و مملکتداری و آیندهٔ مبهم دلایل دیگری بود که پاسخگویان به عنوان عامل موثر در تصمیم به مهاجرت برشمرده بودند. [منبع]
دانشجو میبیند که حتی کسب بالاترین نمرات نیز تأثیری در موفقیتش ندارد و باید خود برای آن تلاش کند. سؤال بیجواب دانشجویان: این همه هزینه، تلاش و گول زدن و ضربهٔ روحی بعد از کنکور برای چه بود؟ با این اوصاف، «راه چارهٔ من چیست؟»
راه حل این بیعدالتی چیست؟ آیا باید در محیط کاری نیز عدالت را تزریق کنیم یا این موضوع باعث کاهش روند پیشرفت کشور میشود؟ آیا در استخدام شرکتها باید میزان کارایی کارمند لحاظ شود یا سهمیهٔ هیأت علمی؟ تولید اشتغال برای مردمی که آموزششان ناکارآمد بوده چه معنی دارد؟ آیا آموزش پرامکانات دولتی برای دانشآموزان ممتاز برایمان مضر است یا نبود امکانات در مناطق محروم؟ آیا برای اجرای عدالت باید امکانات را از مدارس خوب برداشت یا به مدارس محروم اضافه کرد؟ آیا تضعیف سمپاد عدالت را افزایش میدهد یا پرچمداران پیشرفت کشور را کم میکند و ما را در وضعیت جهانسومی حبس میکند؟ آیا برای جلوگیری از ناآرامیها باید اینترنت را قطع کنیم یا این کار ضررهای طولانیمدت بیشتری بر اقتصاد کشور خواهد گذاشت؟ آیا برای حل مشکل ازدواج باید برای تأهل و داشتن فرزند در جذب اساتید هیأت علمی دانشگاه امتیاز قائل شویم یا این کار کیفیت آموزش را کم میکند؟