زمانی که دوستان از من خواستند در مورد تجربه ام از دیوار بنویسیم، بلافاصله یاد خاطره ای افتادم بسی بامزه. البته الان بامزه شده. اون زمانی که اتفاق افتاد، تا مدتها در خانواده صحبت از بازاریابی و مارکتینگ نمی کردم ?
حالا داستان چیه؟ چند سال پیش ما می خواستیم یک تخت و کتابخانه را روی دیوار بفروشیم. آگهی را روی دیوار قرار دادیم اما خبری از مشتری نشد. برای همین جمعش کردیم و به انباری منتقلش کردیم.
چند وقت بعد قرار شد دوباره آگهی را روی دیوار منتشر کنیم. این کار را هم کردیم. دوباره خبری از مشتری نشد. تا اینکه یه مدت بعد از منزل زنگ زدند که علیجاه کجایی خودتو برسون که یک نفر تخت و کتابخانه را خواسته.
پرسیدم چطور؟ پاسخ دادند یک خانمی از «شهرری» زنگ زده گفته من پولو تمام و کمال میدم به آقای راننده وانت که از شما کالا را تحویل بگیره و پولو پرداخت کنه.
من گفتم آقا مگه میشه؟ ندیده و نشناخته می خواد پول بده؟ مگه میشه به 2 تا عکس اعتماد کنه؟ اگر برفرض هم که اعتماد کرده چرا خودشون تشریف نیاوردن؟ در این موضوع حتما کاسه ای زیر نیم کاسه است!
خلاصه حس کارگاهی- مارکتینگی من گل کرده بود که آقا «سفر مشتری» این شکلی نداریم، حتما داستان بو میده!
بهرحال من رسیدم خونه و آقای راننده وانت هم تشریف آوردند. گفتم اگر ممکنه هزینه را به کارت من واریز کنید. اون آقا فرمودند متقاضی کالا چک پول داده، بفرمایید خدمت شما.
دیگه شَک من تبدیل به یقین شد! قطعا چک پولها تقلبیه. گفتم تا شما دارید تشریف می برید انباری من یه تُک پا برم سرکوچه و برگردم.
بله! همونطور که حدس می زنید رفتم بانک. به آقای پشت باجه گفتم میشه این چک پول ها را بررسی کنید که اصل هستن یا نه؟
البته منتظر بودم که ایشون بفرمایند تقبلیه و من به همراه پلیس محترم در یک عملیات هوشمندانه پلیسی بریم بالای سر آقا راننده وانت.
ولی جناب کارمند بانک همه چک پولها را با دقت بررسی کردند و فرمودند همه اصله. من تقریبا فریاد زدم واقعا؟؟؟؟؟ و ایشون هم که یکم تعجب کرده بود، فرمودند بله واقعا!
احتمالا بقیه داستانو خودتون حدس می زنید. کالا رفت بسمت متقضی اما تا مدتها در منزل ما و فامیل های وابسته به دانش مارکتینگی من تیکه می نداختن! ?
اما خارج از شوخی این داستان یک درس بزرگ هم برای من داشت، آدم های مختلف روش ها و سفرهای خرید متفاوتی دارند. همه را شبیه هم نبینیم و از اون مهمتر شبیه خودمون. این یکی از بزرگترین خطاهای بازاریابیه که ما فکر می کنیم مشتری ما مثل ما فکر می کنه. خیلی وقتها اینطور نیست و با اینکه من اینو می دونستم اما در این مورد خاص بازم فراموش کرده بودم.
یکی از بزرگترین خطاهای بازاریابی اینه که ما فکر می کنیم مشتری ما مثل ما فکر می کنه!