درد را باید داد زد ؟ یا که فریاد؟
بستگی دارد کجا ایستاده ایم. جایی باید داد زد جایی هم باید به کوچه علی چپ! به بعضی درد ها باید خندید ! بعضی هاشان را باید ندیده گرفت !
اما بازم هم دردند ، از درون مان می خراشند مارا.
عاشق که می شوی دچار درده شیرینی می شوی که وصال درمانش هست! اما انگار رسم روزگار این است که عشق و وصال کمتر راهی به هم دارند ، انگار گریزانند ازهم .
چنین دردی ذره ذره وجودت را آب میکند ، ذهنت را می مکد !
وقتی دچارش شدی که دیگر کاری نمی شد کرد ،آخر ندارد ، آخرمردش را می خواهد.
راهت از جایی دیگر می گذشت راهی که عشق سمتش نبود .
به هر حال رسم روزگار گریبان گیرمان شد . غافل از آنکه این زخمی است کاری! ،
اصلا آدم باید عاشق شود ؟؟ این چه دردی است که جان را زجا میکند !
باید بگذرم از این راه جانکاه ، باید گذر کرد باید....
گاهی باخنده ،گاهی با شکلک، گاه با سیگار، گاه با دوستی مهربان ، گاه با تعویض دنده!...