ویرگول
ورودثبت نام
علی‌رضا علی‌نژاد
علی‌رضا علی‌نژاد
خواندن ۷ دقیقه·۱ سال پیش

داستانِ عجیب‌ترین مشکلاتِ واقعیِ مسافرت هوایی

تاخیر؛ بدترین قسمت سفر هوایی‌ام

هیچ وقت فکر نمی‌کردم پروازی که معمولا دو ساعت طول می‌کشد، بخاطر تاخیر شش ساعت طول بکشد! اما بگذارید فعلا از مشکل خودم بگویم. شما خودتان را به جای من بگذارید. ببینید این نظر من غلط است که صبر کردن در فرودگاه به خاطر تاخیر پرواز مزخرف‌ترین و کسل‌ کننده‌ترین کار دنیاست؟ من یک پسر دوازده ساله‌ام که روی صندلی‌های سالن انتظار کنار خانواده‌ام نشسته‌ام. ابتدای ردیف صندلی‌های ما یک پیرزن و پیرمرد که چمدانشان شبیه چمدان ماست نشسته‌اند. خسته کننده‌تر از این چیزی نیست که می‌بینم مادرم بخاطر فرار از انتظار برای پرواز در حال صحبت کردن با آنهاست. پدرم کنار من نشسته و اغلب اوقات ساکت است. فقط بعضی اوقات به مردی که در انتهای ردیف صندلی‌ها نشسته چیزی در مورد ترکیدن لاستیک هواپیما می‌گوید. البته مرد چندان علاقه‌ای به موضوعِ صحبت ندارد.

پدرم به مرد گفت: «اطلاعات فرودگاه به من گفت که هیچ هواپیمایی نمی‌تواند پرواز کند، چون لاستیک یک هواپیما در وسط باند پرواز ترکیده. خوشبختانه همه مسافرانش سالم هستند. کم پیش می‌آید که کل باند پرواز بخاطر یک نقص فنی مسدود شود و هیچ پروازی از فرودگاه انجام نشود. اما فرودگاه باید برنامه‌ای برای انتظار مسافران در نظر بگیرد. آخر صبر کردن در فرودگاه، آن هم با زن و بچه کار ساده‌ای نیست.» مرد بدون هیچ احساسی گفت: «اوهوم»

پدر رو به مرد می‌گوید: «شما هم به تهران می‌روید؟» مرد با سر جواب می‌دهد. صدایی مانند «هومم» در می‌آورد طوری که انگار علاقه‌ایی به صحبت ندارد. پدر باز هم ادامه می‌دهد: «ما که کلافه شدیم. آخر یک لاستیک عوض کردن مگر دو ساعت طول می‌کشد؟ اگر می‌توانستم پرواز را کنسل می‌کردم ولی عجله دارم که به تهران برسم. آن طرف را نگاه کن! ایرلاین مسافران تبریز در حال پذیرایی از آن‌هاست. فقط به این دلیل که تازه تاسیس شده، کمی که کارش جا بیافتد مسافرانش را از یاد می‌برد. ما هم که اینجا نشسته‌ایم و به صدای هورت هورت آبمیوه خوردن پسرمان گوش می‌کنیم.» حرف پدرم که تمام شد مرد باز هم با بی‌ تفاوتی سر تکان داد و به من نگاه کرد که به او نگاه می‌کردم و آبمیوه‌ می‌خوردم.

صبر کردن در فرودگاه‌های کسل کننده

مرد برای فرار از صحبت کردن با پدرم به من لبخند زد و گفت: «حتما کسل شده‌ای، من به تاخیر هواپیما عادت کرده‌ام چون سفر هوایی، زیاد رفته‌ام. تازه این که چیزی نیست، من بیشتر از این هم دردسرهای سفر هوایی را چشیده‌ام. یکبار پروازی که دو ساعت طول می‌کشید را...» من پریدم وسط حرفش و گفتم: «بدتر از تاخیر هواپیما و صبر کردن در فرودگاه چیزی وجود ندارد!»

در همین حال مادر داشت با پیرمرد و پیرزن از مشکلاتی که در سفرِ رفت به کیش برای گوش من پیش آمده بود می‌گفت و اینکه چطور می‌توان با جویدن آدامس گرفتگی گوش را رفع کرد. ولی من که هرچقدر جویدم، گوشم باز نشد. گفتند خمیازه بکش یا دماغت را بگیر فین کن و من کردم ولی درست نشد که نشد.

پیر زن هم می‌گفت که علی‌رغم بیماری تنفسی همسرش و ناراحتی قلبی خودش، خوشحال‌اند که ایرلاین به آن‌ها اجازه پرواز داده. می‌گفت که در جوانی‌اش علی رغم بارداری و خطرناک بودن سفر هوایی، آنقدر با دکتر چانه زده بود که مجوز پروازش را بگیرد. چون سفر هوایی برای خانم‌هایی که سی و دو هفته از بارداری‌شان می‌گذرد منع شده است، برایتان نمی‌گویم که چه بلایی سر آژانس هواپیمایی برای گرفتن بلیط هواپیما آورده بود.

طولانی‌ترین سفرِ هواییِ آن مرد

مرد با اشتیاق به صحبتش ادامه داد: «یکبار می‌خواستم در زمستان از فرودگاه تبریز به تهران بیایم و هوا هم خیلی سرد بود. در فرودگاه دو ساعت به خاطر تاخیر پرواز منتظر ماندم. چون پرواز من از مشهد بلند شده بود و در تهران فرود آمده بود و بعد می‌خواست به تبریز بیاید و دوباره همین مسیر را به تهران و مشهد برگردد ولی بخاطر آب و هوای طوفانی تهران نتوانسته بود حرکت کند. از محل کارم بابت تاخیر با من تماس می‌گرفتند و وادارم می‌کردند عجله کنم.

من هم با عجله روی صندلی فرودگاه لم داده بودم و سیب زمینی سرخ کرده می‌خوردم. بعد از سوار شدن، هواپیما شروع کرد به پرواز و دوباره در تبریز فرود آمد. اولش فکر کردم همه این کارها بخاطر دوربین مخفی است و داشتم دنبال دوربین می‌گشتم ولی بعد که مهماندار بابت تاخیر پیش آمده عذر خواهی کرد متوجه شدم شوخی ندارند. طی دو ساعت هواپیما دو بار بلند شد و دوباره در همان فرودگاه فرود آمد چون بخاطر شرایط بد جوی نمی‌توانست پرواز کند.

در تمام این مدت با عجله در حال هضم کردن سیب زمینی بودم. وقتی رسیدیم تهران، هواپیما نمی‌توانست بخاطر شرایط بد آب و هوایی فرود بیاید. مهماندار می‌گفت که ممکن است به نزدیک‌ترین فرودگاه فرود بیاییم و بعد از مساعد شدن شرایط آب و هوایی دوباره به سمت تهران برویم. که همین هم شد! پروازی که همیشه بیشتر از دو ساعت طول نمی‌کشید را طی شش ساعت تحمل کردم.» من غرق در تعجب گفتم:«چنین چیزی ممکن نیست!»

نمردیم و پروازمان از فرودگاه بلند شد!

در همین حال اعلام کردند که پرواز کیش تهران آماده حرکت است و ما هم رفتیم تا چمدان‌ها را تحویل بدهیم. هنگام تحویل چمدان‌ها بار دیگر آن مرد را دیدم، نزدیکم آمد و گفت: «برو به پدرت بگو که علامتی روی چمدانتان بزند تا با چمدان آن پیرمرد و پیرزن جا به جا نشود. باور کن قبلا تجربه‌اش کرده‌ام. حس خوبی نیست.»

من هم به جای اینکه به پدر بگویم، روی دستگیره چمدان برچسب آدامسم را چسباندم. بعد وارد هواپیما شدیم و فکر کردم که اگر برچسب آدامس کنده شود چه اتفاقی می‌افتد؟ هر چه شود، قیافه پدر، وقتی بفهمد که چمدانش جا به جا شده دیدنی است.

حین پرواز مداوم خمیازه می‌کشیدم که دوباره گوشم نگیرد. مهماندار‌ حواسش به پیرمرد و پیرزن بود که یک وقت حالشان بد نشود. هر وقت هواپیما تکان می‌خورد مهماندار با استرس یک لیوان آب برای پیرزن می‌برد و شروع می‌کرد به آرام کردنش، در حالی که پیرزن آرام بود و خوشحال از اینکه یکنفر به حالش رسیدگی می‌کند. اما پیرمرد با ماسک تنفس اکسیژن روی صورتش ناراحت بود که چرا برای او آب نمی‌آورند. بعد از مدتی اعلام کردند که در آسمان تهران برای فرود آماده می‌شویم.

بدترین همسفر، چمدان است

بعد از پرواز و رسیدن به تهران و تحویل گرفتن چمدان‌ها دیدم که برچسب آدامس از جا کنده شده. البته امکان داشت که با چمدان پیرمرد و پیرزن هم جا به جا شده باشد. اما خسته‌تر از آن بودم که این موضوع را مطرح کنم. وقتی در حال سوار شدن به ماشین بودیم و پدر داشت چمدان را در صندوق عقب می‌گذاشت گفت که چقدر چمدان سبک شده! بعد با خودش گفت حتما مشکلی پیش آمده و جیب جلوی چمدان را باز کرد تا مطمئن شود که چمدان خودش است. اما متوجه شد که وسایلش نیست.

پدر فهمید که چمدان جا به جا شده و رفتیم به قسمت اشیاء گمشده و دیدیم که پیرمرد و پیرزن هم متوجه شده‌اند چمدانشان جا به جا شده و آن قسمت آمده‌اند. بعد از عوض کردن چمدان به خانه رفتیم و استراحت کردیم. خستگی راه هنوز از تنمان در نشده بود که پدر چمدان را باز کرد و گفت: «واااای!»

رفتم و دیدم که چمدان را باز کرده. چمدان ما نبود، اما چگونه؟ سریع با فرودگاه تماس گرفت و گفت که چمدانش را اشتباهی تحویل گرفته و خانمِ پشت تلفن به او گفت که مسافر دیگری هم در مشهد همین مشکل را اعلام کرده. کلی خندیدم، چون چمدان مسافر مشهد با چمدان ما جا به جا شده بود. بار ما به مشهد رفته بود و بار او به تهران آمده بود. بعد از این که کلی از پدرم بابت اشتباهی که در جا به جایی بار پیش آمده بود عذر خواهی کردند پدرم چمدان را به فرودگاه رساند. قرار شد برای فردا دنبال چمدان خودمان برویم. نمی‌دانم که اگر آن مردی که بخاطر شغلش، زیاد با هواپیما سفر می‌کرد، اینجا بود باز هم می‌گفت که از این بدترش هم پیش آمده یا نه!

سفر هواییداستاندشواری سفر هواییمشکلات هواپیما
من یعنی تلاش برای خواندن و نوشتن بهتر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید