سندروم پای بیقرار به کارگردانی احسان فاضلی که اینروزها در اصفهان به روی صحنه میرود یک اثرِ نامتناهی از ناامیدی، مرگ، جبر و مهاجرت است. اثری که صراحتاً احساساتِ مخاطبِ خود را درگیرِ تخیلاتِ نوستالژیک مولفش میکند. این تجربیات که برگرفته از: «از کرخه تا راین» ابراهیم حاتمیکیا، «چهارراه» بهرام بیضایی و حتی در مقاطعی تنه به «جدایی نادر از سیمین» اصغر فرهادی میزنند، نتیجهی رویکردی از درام است که در آن دماگوژیِ متاثر کنندهای داد میزند. هنر برای این نیست که ما مخاطب خود را ناامید کنیم و به این که تماشاگر چراغقوهی همراهش را روشن کرده و با ما همخوانی میکند دل خوش کنیم؛ هنر وظیفهی اصلیاش تزریقِ امید به مخاطب است. امیدی که مهاجر را یک ناچار نشان ندهد و از مهاجرت دردی مانند ماگادان نسازد. قبل از اینکه وارد تحلیل درامِ نمایش شوم جا دارد از بازیِ ایثارگرانهی بازیگران در این نمایش حرف بزنم. بازیهایی که بسیاری از میمیکهای در آن از مقدم تا نظامزاده حاصلِ باور کاراکتر و پرسوناژ در قصه هستند و صرفاً مخاطب را درگیرِ تماشای یک نمایش نمیکنند. بازیها در این نمایش به نظر من حاصلِ احساساتیشدن بازیگران از درام هستند و هنگامی که ما با چنین محصولی روبهرو میشویم فقط میتوانیم به احترامِ احساساتِ آن بازیگر دست بزنیم و...
متن کامل را در روزنامه اینترنتی برداشت بلند بخوانید.
ویدئوی مرتبط را در کانال آپارات من ببینید.