علی رفیعی وردنجانی
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

حقیقت تلخ

نوشتن برای سینما از واکنش‌هایی است که یک بیننده به کُنشِ فکریِ مولف می‌دهد. در این واکنش دو مسئله‌ی کلی نهفته است. اول: سلیقه‌ی بیننده و دوم: علم او. چنین مسائلی هیچ‌ربطی به نظامِ فکری فیلم‌ساز ندارند تا حدی که می‌توان گفته‌های میشل فوکو و امرِ هرمونوتیک را نقض کرد. مقوله‌ی مهم در این وانفسا ارزیابیِ سطحِ سلیقه‌ی بیننده و نمودارِ دانِش او است. در مورد سلیقه بطور کلی نمی‌شود نظر داد و شناختن جوامع و فرهنگ قاطبه در آن موثرترین الگوریتمِ فکریِ آدم‌هایی است که مثلاً «هزارپا» ابوالحسن داوودی، «زودپز» رامبد جوان، «70 سی» بهرام افشاری را دوست دارند و دیگران را به تماشای آن دعوت می‌کنند؛ اما مشخصاً وقتی حرف از تکنیک، علم و شناختِ فُرمیکِ سینما می‌شود، از نمونه‌های خارجی مثالی می‌آوریم و صراحتاً به مقایسه‌ می‌پردازیم. نکته‌ی اول این‌جا است که منِ نویسنده که سال‌ها است در مورد سینما می‌نویسم و خیلی پیش آمده که نظرم راجع به اثری تغییر کند، حق ندارم اثری را با دیگر آثارِ ساخته شده، چه داخلی و چه خارجی، مقایسه‌ی مو به مو کنم. این حق نداشتن بخشی از تَقدُمِ فُرم بر محتوا است چرا که مثلا «سرگیجه» هیچکاک در یک فرهنگ و جامعه‌ی دیگری ساخته شده و «مرگ یزدگرد» بیضایی، درمورد تاریخ و فرهنگِ جامعه‌ای دیگر. از این بابت است که سینما منطقِ جهانشمولش را از دست می‌دهد؛ تا جایی که «جدایی نادر از سیمین» اصغر فرهادی، بیشتر در فرهنگ و اجتماعِ ایرانی خوانده خواهد شد و...

متن کامل را در روزنامه‌ی اینترنتی برداشت بلند بخوانید.

ویدئوی مرتبط را در کانال آپارات من ببینید.

نویسنده کتاب های: وقتی اوفیلیا می گرید، در جست و جوی سینما(مجموعه مقالات سینمایی)، احتکار احساسات، جغله و حسن یوسف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید