علی رفیعی وردنجانی
علی رفیعی وردنجانی
خواندن ۱ دقیقه·۹ ساعت پیش

حقیقت تلخ

نوشتن برای سینما از واکنش‌هایی است که یک بیننده به کُنشِ فکریِ مولف می‌دهد. در این واکنش دو مسئله‌ی کلی نهفته است. اول: سلیقه‌ی بیننده و دوم: علم او. چنین مسائلی هیچ‌ربطی به نظامِ فکری فیلم‌ساز ندارند تا حدی که می‌توان گفته‌های میشل فوکو و امرِ هرمونوتیک را نقض کرد. مقوله‌ی مهم در این وانفسا ارزیابیِ سطحِ سلیقه‌ی بیننده و نمودارِ دانِش او است. در مورد سلیقه بطور کلی نمی‌شود نظر داد و شناختن جوامع و فرهنگ قاطبه در آن موثرترین الگوریتمِ فکریِ آدم‌هایی است که مثلاً «هزارپا» ابوالحسن داوودی، «زودپز» رامبد جوان، «70 سی» بهرام افشاری را دوست دارند و دیگران را به تماشای آن دعوت می‌کنند؛ اما مشخصاً وقتی حرف از تکنیک، علم و شناختِ فُرمیکِ سینما می‌شود، از نمونه‌های خارجی مثالی می‌آوریم و صراحتاً به مقایسه‌ می‌پردازیم. نکته‌ی اول این‌جا است که منِ نویسنده که سال‌ها است در مورد سینما می‌نویسم و خیلی پیش آمده که نظرم راجع به اثری تغییر کند، حق ندارم اثری را با دیگر آثارِ ساخته شده، چه داخلی و چه خارجی، مقایسه‌ی مو به مو کنم. این حق نداشتن بخشی از تَقدُمِ فُرم بر محتوا است چرا که مثلا «سرگیجه» هیچکاک در یک فرهنگ و جامعه‌ی دیگری ساخته شده و «مرگ یزدگرد» بیضایی، درمورد تاریخ و فرهنگِ جامعه‌ای دیگر. از این بابت است که سینما منطقِ جهانشمولش را از دست می‌دهد؛ تا جایی که «جدایی نادر از سیمین» اصغر فرهادی، بیشتر در فرهنگ و اجتماعِ ایرانی خوانده خواهد شد و...

متن کامل را در روزنامه‌ی اینترنتی برداشت بلند بخوانید.

ویدئوی مرتبط را در کانال آپارات من ببینید.

اصغر فرهادیحقیقت تلخبهرام بیضاییاینگمار برگمان
نویسنده کتاب های: وقتی اوفیلیا می گرید، در جست و جوی سینما(مجموعه مقالات سینمایی)، احتکار احساسات، جغله و حسن یوسف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید