
آرامسایشگاه به کارگردانیِ سمانه سجادی اثری شریف، کوچک و دوستداشتنی است که در جمیعِ جهات یک نئولوژیِ فلسفی با نگاهی ناتورالیسم است. اگر تفکرِ نقادانه را کنار بگذاریم و به جزئیاتِ ارزشمندِ کار بپردازیم باید اعتراف کرد که: به تولدِ برگمن در عرصه و عیانِ نمایشِ استان نزدیک شدیم. این اصلاً غُلُوّ نیست که دربارهی ویوی سجادی به عنوانِ یک خانمِ معترض به وضعیتِ آسایشگاهها نظری بلندپروازانه داشته باشم. تئوریِ اُپِنینگِ نمایش را دوست نداشتم. کاراکترها روبه تماشاگران هیس میکشند و علامتِ سکوتِ یک پرستار را نشان میدهند. در ادامه این تئوری به پختگیِ اندیشه میرسد. پسر بچهای که روزنامه میفروشد جار میزند، دختری که مادر بوده و به دست پسرش کشته شده یا پسری که مادرش را کشته، دکترِ «آرامسایشگاه» با بازیِ صدرا اولیایی، ارتباطی پنهانی و نوستالژیک با آن دخترِ در آرزوی مادر شدن داشته و دارد و... که کم کم میرسیم به آن مردِ ارمنی که موتورش را هفت ماه و هفت روز است دارد تعمیر میکند و همه فهمیدهاند که او از قصد درستش نمیکند. من وقتی از سالن، که واقعاً لوکیشن درخوری نبود، چه برای هنرمندان و چه برای تماشاگران، بیرون آمدم کسی داشت هِندل میزد و در تلاش بود تا موتور خاموشش را روشن کند؛ ناخودآگاه به یادِ آن مردِ دیوانهی ارمنی در نمایش اُفتادم و...
متن کامل را در مجله سینمایی برداشت بلند بخوانید.
ویدئوی مرتبط را در کانال آپارات من ببینید.