مارکی دوساد که زایش بیماری سادیسم را برعهده داشته همه آنچه را دیگران در نهانخانه ذهن خود پنهان میکنند برملا کرده است. به باور من تنها نویسندهای که باغریزه به مبارزه با غریزهپرستان و اشاعه دهندگان فسق و فجور رفته، دوساد است. اگرچه خواندن رمانهای او سخت و گاهی بسیار حال بهم زن است اما فقط یک جانی میتواند نشان دهد چگونه یک جانی از عذاب دیگری لذت میبرد. در این یادداشت محوریت کلام را بر «120 روز در سدوم یا مکتب لیبرتینِسم» گذاشتهام و سعی میکنم مقارن با فصلی از آزردگی روانی این نویسنده پیشروم که تا به امروز به آن کمتر پرداخته شده و حتی پازولینی در فیلم خود چیزهایی از مکتب غریزهپرستی ساد را نگفته است.وقتی صحبت از داستان و داستایوفسکی در «جنایت و مکافات» میشود و اینکه چرا او وسط داستان عاشق شخصیت خلق کردهاش شده و به نوشتن «قمارباز» میپردازد، ادبیات خیلی هم چیز خوبی است اما همین که قرار است از مارکی دوساد و شخصیتهایش بنویسیم ادبیات او خطرناک و مضر شناخته میشود دلیل آن چیست؟ انسان هنگامی که به نوشتن میپردازد همه آنچه را در ناخودآگاهش دارد آماده به خدمت میکند و اتفاقا این چگونگی ترجمه او از ناخودآگاهش است که داستانها را بهوجود خواهد آورد. وقتی میگوییم ساد مثلا در «ژوستین یا بدبختیها اخلاق» کنایههای تاملپذیری به هراُبژه اخلاقی تا به امروز پذیرفته شده میزند دقیقا از چه صحبت میکنیم. سادیسم ظاهرا یک بیماری آزارگر است که دو وجه خودآزاری و...