
پایتخت سریالِ نوروزیِ سیروس مقدم تجربهای است که در زمان رُشد کرده و فراتر از معنای یک مجموعهی تلویزیونی ظاهر شده. محسن تنابنده، نقی معمولی، آینهی نسلی است که خود را فدای نسلِ بعدی خود برای بهتر شدن میکند، غافل از اینکه این فداکاری با جلوگیری از تجربهی زیستِ امروزیِ نسلها برابر است. ما با تجربهی تلخی که از گذشتهی خود داریم اجازهی تجربههای جدید به نسل بعدی خود نمیدهیم و برآیندِ آن در ذهنیات و خُلقیاتِ نسلِ بعد میشود دخالتِ بیجا. این دخالتِ بیجا، البته که از روی دلسوزی و تجربه اندوزی شکل میگیرد، مانع از رُشدِ فردیت در جوانان خواهد شد. یادآوری تجربیاتِ تلخ و فداکاریهایی که نسل گذشته برای امرارِ معاش و خانواده کرده نوعی از رویکردِ درستِ احساسی است که از روی غریزه افراد وابسته نسبت به نسل بعدِ خود انجام میدهند. در این یادآوری نسلِ بعد میداند که مثلاً اگر فلانی نبود کسی لگن زیر پای پدرش نمیگذاشت اماّ سعی دارد آن را در مدار مِنّت ببیند و خود را با پیشنهاد دادنهای مالی تبرعه کند. من مایل به نوشتن یادداشت بر روی این فصل از «پایتخت» نبودم چرا که حس میکنم این پرسوناژها هستند که باعثِ ادامهی این مجموعه شدند نه قصّهی آن، این را در تبلیغات ابتدایی برای سرمایهگذار نیز میشود حس کرد، اما در سکانسِ اخیر حسّی من را اجبار به نوشتن برای آن کرد و...
متن کامل را در روزنامهی اینترنتی برداشت بلند بخوانید.
ویدئوی مرتبط را در کانال آپارات من ببینید.