زخم کاری محمدحسین مهدویان عمیقا متاثر از شناخت غلط شکسپیر است. سریالی که اینروزها پس از پخش قسمت آخرش نشان داد فقط سَر کشتن کاراکترها با یکدیگر شوخی ندارد و به راحتی با دیالوگ: این قصه آدمِ خوب نداره، داستانش را پیش میبرد. اصلا قصهای که آدمِ خوب نداشته باشد، یا داستان را خوب تعریف نمیکند یا اصلا داستان تعریف کردن را بلد نیست. حرکت مینیمالیستی دوربین هنگام فیلمبرداری کاراکترها در خودرو به یکی از بزرگترین ضعفهای کارگردانی این سریال تبدیل شده است. صرف ایننکته که وقتی چنین حرکتی مُهر کارگردانی پای اثری شد قرار نیست خوب باشد. ما با یک شعر غزل که سرایندهاش حافظ باشد طرف نیستیم بلکه با داستانی روبهرو شدهایم که بند نافش به شکسپیر متصل است. این واقعیت تلخ را باید اعتراف کنم که مشخصا «زخم کاری: بازگشت» هیچ ربطی به هملت ندارد؛ و صرف این نکته که مثلا شیدا بازیگر یک نمایش تئاتری است ابدا فکتی از جانب مولف محسوب نمیشود. ما وقتی داستان را میتوانیم باور کنیم که حداقل مالکش برای بیننده جای انتقام داشته باشد. اگرچه به نوعی همه کاراکترها داستان را برای بازگشت مالک، جواد عزتی، آماده کردهاند اما نباید این نکته فراموش گردد که وقتی داستانی وجود ندارد دقیقا چه خصوصیتی را پیش بردهاند. ما با یک سری فکتها، تصاویر اسلو، سیگار، ایجاد تنش و نوعی از شکاف روانی در سریال مواجهیم که قرار نیست بود و نبودش چیزی را تغییر دهد و صرفا هنگامی که شفاعت در یک تعقیب و تصادف کُشته میشود و بعد شهریار بازگردد و شیدا خودکشی میکند و ابراز پشیمانی میکند و...