جن گیری فیلمی از مارک الکساندر فورتین و جاشوآ جان میلر بد و خطرناک است. سینما به مثابه سینما یا فرار از سوژه دستاورد چنین ایدئولوژی مخرب در بدنه این هنر است که توانِ خلاقیت و تفکر را از مولف و مخاطب سلب میکند. در درجهی اول بیننده با یک اثر تماما کاذب روبهرو میشود؛ اگر از پیش سینمایی «جن گیر» ویلیام فریدکین 1973 را دیده باشد، الگوریتم تازهای کشف نمیکند و مدام این تالی فاسد برایش بوجود میآید که: نکند عمیق شدن بازیگران در نقش، باعث بروز خاطرات منفی و عدم تزکیه نفس آنها به جهت مثبت شود. از سویی دیگر ما با دو ارتباط شنیع در فیلم مواجهیم؛ که اسم چنین شناعتی را نمیتوان خلق ترس و دلهره نامید. اول ارتباطی که میان دختران و پدر روحانی شکل میگیرد و دوم ارتباطی که میان دختران در فیلم پایدار است. «جن گیری» به ما نشان میدهد کسی که ایمان خود را از دست داده چگونه شیطان در او رخنه میکند و کسی را تسخیر میکند که مبلغ ایمان در کلیسا است. این به خودی خود مواجههای ناجوانمردانه است. در فیلم کاراکترهایی داریم که شعورِ رقابت با خود را بر سر ایمان از دست دادهاند و در خواب راهرفتن و... نمیتواند این شعور را تبدیل به مواجهه با خود کند. اول برویم سراغ ارتباطی که میان دختران در «جن گیری» شکل میگیرد. دختری از مدرسه اخراج شده و آن دختر فرزند مردی است و...
برای مطالعه کامل متن از لینک زیر استفاده کنید.
longtake.ir/mag/?p=25227