ضربه شانس فیلمِ متفاوتی از وودی آلن نیست بلکه به اندازهای فیلمهای عجیب غریب از سینمای جهان دیدهایم که فکر میکنیم آلن متفاوت است. آلن تنها بازمانده از نسل کلاسیک – جاز سینما است. صحبت از سینمای او گفتمانی است درباره جهانی که ریتم با هر سکانسش گره خورده و هیچ وقت داستان جوری که ما پیشبینی میکنیم از آب در نمیآید. «ضربه شانس» را خیلیها میگویند شبیه «امتیاز نهایی» است و البته این گفته را کامل نمیدانم بلکه به باور من پروژه آلن یک «چشمان کاملا بسته» کوبریکی است که ضربه نهایی را به تماشاگر وارد میکند. نویسندهای که نمایندگی آلن را در فیلم نیز به عهده دارد اصلا شبیه او نیست و خود او را بیشتر از اینکه در شخصیتها جستوجو کنیم، میتوانیم در کل فیلم «نیمه شب در پاریس» ببینیم. فیلمساز نیازی به برچسب گذاشتن روی خود ندارد و اگر هم فونت تیتراژ در فیلمهایش نماینده او است به واسطه این است که تدوینگر در نهایت چارهای پیدا نمیکند جز اینکه یک جوری نشان دهد فیلم را وودی ساخته. چارلز دیکنز درباره داستان نویسی جملهای دارد: خنده، گربه و تعلیق. «ضربه شانس» تعلیقی به واسطه خنده و گریهها در فیلم ایجاد میکند و به همه هنرجویان سینما گوشزد میکند که فقط داستان خوب داشتن است که میتواند مخاطب را میخکوب فیلم شما کند. ما در این یادداشت نمیخواهیم ستایش کورکورانه آلن را داشته باشیم اما چه میشود کرد وقتی سینمای آلن هنوز هم حرف برای گفتن دارد. در واقع تا وقتی عشق در رابطهها وجود داشته باشد و انسانها صرفا برای جاهطلبی یکدیگر را نپذیرند آلن هم قصهگویی خواهد کرد. داستان اینگونه شروع میشود که دو همکلاسی اتفاقی یکدیگر و...