لنگدراز به کارگردانی آزگود پرکینز مفهومی پراکنده از دلهره ارائه میدهد که در آن فُرم، محصولِ یک نمایش قدرتمندانه از واقعیت در کودکی است. این نمایش در جمیع جهات از نظر تکنیکی داستانگو و ارزشمند است. از نفسنفسزدنهای حاصل از یک پیشگویی تا مواجهه با نوستالژی و قتل در کودکی همه تجربیاتی عمیق از فُرمی است که از «درخشش» کوبریک بدست آورده شده. اگرچه استفن کینگ در «دکتر اسلیپ» مایک فلناگان، یک تخطی از فُرم را تجربه میکند اما آنچه برای علاقهمندان به چنین ژانرهایی مهم است، تخطیهایی است که یک مولف در مواجهه با واقعیت و ماورای آن دارد. شناخت در اثری که قبل و بعد خود را برای مخاطب روشن کرده و حالا، با مثلا چهرهای که از کِیج نشان نمیدهد، میخواهد تعلیقِ در وارونگیِ پیرنگ خود را ادامه دهد، دشوار است. این شناخت بیشتر حاصل کشمکشهایی درونی است که نمونه آن را میتوان در تماسهایی که هارکر با مادر خود میگیرد و بیشتر علاقه دارد تا سکوت کند، دید. بُعدِ ماورایی داستان این است که او در اف.بی.آی خدمت میکند و وظیفه دارد جلوی یک سری قتلها که متولدین 14 ژانویه را شامل میشود و امضای «لنگدراز» را دارد، بگیرد. این منظور قبل از اینکه شباهتی به «هفت» فینچر داشته باشد یک الگوریتمِ معنوی برای سینما است که در بازهی ژانر ارائه میشود. من به شخصه سینمای رومن پولانسکی در «بچه رُزماری» را بسیار میپسندم، اگرچه محتوای آن را دوست ندارم، و به همین واسطه سینمایی که حاصلِ تجربیاتِ دیداری خود از فُرم باشد، گفتمانی قاعدهمند ارائه میدهد و...
برای مطالعه متن کامل از لینک زیر استفاده کنید.
https://longtake.ir/mag/?p=25305